۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

میرحسین، به حرمت همه همراهی‌هایت همراهتیم


میر عزیز، دل‌ ما به اندازه همه غم‌هایت خونه، به وسعت همه غربت و تنهایی‌ روزهای آخر پدرت! به حرمت همه همراهی هایت، همراهتیم. شریک غم‌هایمان بودی، شریک مادران زجر دیده و فرزندان پدر به اسارت داده، به حرمت همه آن پایمردی و هم قدمی، هم گام ات خواهیم ماند

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

خلا محسوس میرحسین و حدیث مرغان بدآهنگی که هویت شان در حمله به میراث موسوی تعریف میشود


جنبش بی رهبر عبارتی بود تا استفاده شود برای انکار نقش میرحسین و خیل فعالین سیاسی که این جنبش بر شانه های آنها شکل گرفت، جنبشی که فداکاری ملتی ان را به پیش برد. اینک کجاییم؟ شعار های مان کجاست؟ میثاق هایی که به مانند محوری ما را دور هم جمع کرده بود: پرهیز از بی اخلاقی های مرسوم دنیای سیاست، خشونت گریزی، قانون مندی، .... .

میرحسین عزیز نیست، مشارکتی‌های موثر یا دربندند، یا در حصر، بچه‌های مجاهدین انقلاب اسلامی نیز به همین قسم، کروبی هم حصر پایش را بریده، نتیجتا این شده وضع جنبش سبز. و چه طنز تلخی‌ است حدیث امروز ساز‌های ناکوکی که سابق بر این فعالین رو به سخره میگرفت و مرغان بدآهنگی که هویت‌شان در کوبیدن آنها تعریف میشد. مدعیانی که با بی‌ اخلاقی چنان مظلومانه اینک با استفاده از غیبت این عزیزان جبهه خود را عوض کرده اند و مدعی میری شده اند که تا دیروز هدف تیر‌هایشان بود.

میرحسین عزیز نیست و ما دلتنگ همان چند خط بیانیه های ماهیانه هستیم که جنبش را پویا و بر مسیر نگاه میداشت. میری که زمانه با اندکی تاخیر صدق رفتار ها و تصمیم هایش را تایید کرد. آخرین امضایش پای یک منشور است و یک تشکل بنام تشکل راه سبز امید، منشور و جبهه ای که باید میثاق های امروز ما بمانند. دو میثاقی که امروز هدف حمله کسانی است که تا دیروز حضور موسوی، حمله کنندگان به خود ایشان بودند.

۱۳۸۹ اسفند ۲۹, یکشنبه

جایی‌ برای نفس کشیدن باقی‌ مانده؟ بهروز صمدبیگی، خبرنگار اصلاح طلب ناپدید شد


یادش به خیر روزهای نه چندان دور ایران. روزهای دانشجویی و پس از آن، روزهایی که از صدقه سری اندک فضای باز دولت اصلاحات این امکان را داشتیم که بئا‌ بر آنچه که درست میپنداشتیم فعال باشیم، در تشکلی، نشریه‌ای یا جمعی دوستانه. همیشه دری پیدا میشد که باز باشه، واسه هر اندیشه ای. یادش به خیّر که وقتی‌ الان بهش نگاه می‌کنیم عین رویا می‌مونه، آنقدر دور که گاهی فکر می‌کنم که شاید خواب بوده.

امروز هر کدام به سمتی‌ هل داده شدیم: بنا بر شرایط به یکی‌ از سه مسیر زندان، انزوا یا مهاجرت رانده شدیم. هر کدام در گوشه‌ای صدای مان را بریدند. چند روزی است که باخبر شدیم که یکی‌ از آخرین حلقه‌های این گروه، معتدل‌ترین آن، بهروز صمدبیگی هم ناپدید شده. موبایلش خاموش است و خانواده‌اش هم اظهار بی‌ اطلاعی میکنند. میگفت تهدید شده، میگفت با توصیه اخراج میشده، میگفت جایی‌ نمانده، یک ماشین در غیبت اش ازش پرس و جوی کرده. اینها برای بهروزی اتفاق افتاده که ترجیح میداد فریاد نزند تا امکان حداقل آرام صحبت کردن برایش بماند. امکان این برایش بماند که روز تجمع ها، دوربینی یا موبایلی به دست بگیرد و اخبار خیابان‌ها را زنده به همه جای دنیا مخابره کند تا از مرگ آنها جلوگیری کند. بد زمانه‌ای شده.

بهروز صمدبیگی نمادی است از دسته خبرنگارانی بود که تا آخرین ذره هوا ترجیح میدادند که بمانند و تنفس کنند تا این عرصه زنده بماند، تا آخرین جایی‌ که امکانش هست. و حاکمیتی که ترجیح میدهد که صدایی بلند نباشد، مگر به زبان مدح و تحسین.

امسال میر عزیز و سهراب و محمد مختاری و تاج زاده و بعضی‌ دیگر از عزیزان مهمان سفره هفت سین من اند، شاید شما هم از این عزیزان مهمانی داشته باشید!


امسال سفره هفت سینی که چیدیم چند تا مهمون داشت که قراره شریک شادی‌های امسال ما باشند: میر عزیز ما و رهنورد که خیلی‌ جاها نقش مادری واسه خیلی‌ از ما بازی کرده، شیخ شجاع و همسر بزرگوارش، سهراب و محمد مختاری که به ما اثبات کردن که زنده بودن که فقط به نفسی از انسان در اومدن نیست، تاج زاده، رمضان زاده و امین زاده؛ سه بزرگمرد (واژه دیگه‌ای ندارم)، ژیلا بنی یعقوب و احمد عمویی، دو نماینده از فعالین عرصه مطبوعات و فرهنگ که اثبات کردند که با قلم کار کردن از انسان موجودی میسازه که مرگبار‌ترین اسلحه‌های پلشت‌ترین نیرو‌ها هم در اراده آنها خللی وارد نمیکنه. مادر سهراب هم که جاش تو قلب ما مشخصه که الان در کنار سهراب، بی‌ شمار پسر و دختر دیگه داره که باید واسشون مادری کنه. خیلی‌ دلم می‌خواست زیدآبادی و مومنی و ندا و بیشمار قهرمان دیگه هم کنارم لحظه سال تحویل داشته باشم، ولی‌ شاید جای دیگه دعوت باشند، مثلا سر سفره شما

۱۳۸۹ اسفند ۲۵, چهارشنبه

تشکیک در ستون‌های جنبش، بازی حاکمیت


بحث‌های چند روزه اخیر مطروحه در سطح رسانه‌ای‌های مجازی و تلویزیونی، در مورد بروز تشکیک در صدقیت بعضی‌ رسانه‌ای‌های نزدیک به میرحسین موسوی و حتا خانواده ایشان، فارغ از بررسی نیت و فعل بانیان اولیه آن، لزوم بررسی هرچه بیشتر و پرداختن هر چه سریعتر این نقطه آسیب پذیر را یادآوری کرد. ایجاد ستون‌هایی‌ که جنبش اعتراضی ایران حول محور آن شکل بگیرد تا از افتراق و هرزه کاری و انشقاق و سو‌ء تفاهمات، در بدنه حجیم و متکثر آن جلوگیری شود چیزی بود که از همان روزهای اول شکل گیری این حرکت اعتراضی احساس میشد و حتا گام‌های بسیاری مؤثری، چه در سطح اتاق‌های فکر و اتاق‌های تحلیل جایگزین و چه در سطح رسانه‌ای برداشته شد. اما نقش این گروه و نوقت آسیب پذیر آنها کجا بود؟ شاید بهتر باشد داستان این تشکیک از عنصر رهبری و لزوم داشتن رهبریت متمرکز آغاز شود تا تصویر بهتری از مشکل داشته باشیم.


"جنبش بی‌ رهبر" عبارتی بود که به کرات در مورد جنبش اعتراضی اخیر ایران بکار برده شد و حتا خیلی‌‌ها تا آنجا پیش رفتند که آن را اصلا به عنوان ویژگی‌ جنبش معرفی‌ کردند تا بدن وسیله نقش رهبران جنبش که عموما با مدعیان چنین صفتی، چه از لحاظ سیاسی و چه عملکرد در در تقابل قرار داشتند کمرنگ کنند. رهبرانی که برخلاف توقع و خواست بسیاری از گروه‌ها و افراد، دعوت‌شان آن حضور گسترده مردمی و اعتراضات عظیم خیابانی متعاقب آن را باعث شد. رهبرانی که قدرت کاریزما ایشان را تا آنجا برد پیدا کرده بود که دو پاراگراف درخواست شان، حتا بعد از یک سال سکون چنان حرکتی در مردم ایجاد کرد که حاکمیت را حیران و بسیاری دیگر از دوستان را نگران ساخت. به هر حال اتفاقات حادث شده و میزان اقبال عمومی‌ مشخص در واکنش‌های جامعه در قبال کنش‌های آنها، از پیش باطل بودن وجود صفت "جنبش بی‌ رهبر" فارغ از بررسی امکان حادث شدن، یا اصلا مفید بودن، را نشان داد.


از طرف دیگر حاکمیت در تخمین میزان و نوع این وابستگی دچار اشتباهی‌ استراتژیک شد؛ گاه آن را آنقدر کم و شکننده فرض کرد که با سعی‌ در جهت مسکوت گذاشتن و ایجاد سطحی از محدودیت، در عین تلاش در جهت دوپینگ غیرمستقیم مراکزی که اگرچه وجودشان با حاکمیت فعلی هم داستان نبود، ولی‌ عمل‌شان در تخریب سران جنبش آنها را بطور واضحی در یک جبهه قرار می داد، سعی‌ کردند چنین تاثیرگذاری را تا سطح بی‌ اثری پایین بکشند. از طرف دیگر گاه چنان سهم سران جنبش را در پیدایش و رشد و دوام اعتراضات بالا بردند که فکر کردند با حذف سران، جنبش زوال خواهد یافت که البته توجه نکردند که چنین وابستگی دوطرفه بدنه معترض خیابانی جنبش و رهبران آن، سطحی دارد، نمی‌توان آنها را هم پیکر دانست که هر کدام در عین اشتراکات و نیاز متقابلی که برای خود تعریف کرده اند، هویتی مستقل و متفاوت هم برای خود قائلند . و کدام فرد عاقلی است که ریشه این اعتراضات و نارضایتی‌ها را ناشی‌ از ناکارائی حاکمیتی نداند که در همه زمینه‌ها کشور را به قهقرا برده است.


به هر حال، بدون سعی‌ در تعیین میزان این وابستگی متقابل جنبش و رهبران آن نسبت به یکدیگر، وجود سطحی از این وابستگی غیرقابل کتمان است، و از طرف دیگر بودن چنین رهبرانی در داخل مهلکه و نیاز به عمل آنها در میانه میدان، علاوه بر فواید غیرقابل انکاری که داشت، ضربه پذیری آن را به شدت افزایش داد. لزوم تعریف راهکار‌هایی‌ که در صورت نیاز، و در شرایطی که محدودیت‌ها دیگر امکان دخالت مستقیم رهبران را از آنها سلب کند چیزی نبود که از همان روزهای اول از چشم اینان و دیگر گروه‌های تحلیل گر درون جنبش مخفی‌ بماند. استفاده از نشریات نوشتاری که البته در کوتاه مدت به تیغ حاکمیت بسته شدند، توصیه به ایجاد و راسا ایجاد شبکه‌های اجتماعی، تاسیس رسانه‌ای‌های مجازی فعال مثل "کلمه" که بطور نیمه رسمی‌ بیان کننده مواضع رسمی‌ رهبران است، تلاش در جهت تشکیلاتی که در صورت غیبت، وظیفه سازمان دهی‌ اعتراضات را برعهده بگیرد، مانند تشکیلات راه سبز امید و در نهایت اعزام نمایندگانی که اگرچه عنوان نماینده رسمی‌ رهبران را ندارند، ولی به هر حال با توجه به سوابق مشاورت و نزدیکی‌ می‌توان آنها را کمابیش اصیل‌ترین بیان کنندگان نظرات رهبران در حصر نامید، از جمله کارهایی بود که با درایت انجام شد و نتایج آن مشاهده گردید.


‌ حاکمیت در مقابل این اعمال چه باید می کرد؟

حاکمیت خط به خط کارهایی را که علیه سران جنبش انجام داد اینجا هم تکرار کرد. ابتدا به امر و عمد نقش آنها را ندیده گرفت، سپس دست به تخریب مستقیم زد، و بعد از آن با پخش شایعات و شبهه و حمایت غیرمستقیم از مراکزی که به این اعمال دامن می زد سعی‌ در کاهش دامنه نفوذ و بالطبع آن تاثیرگذاری آنها کرد. البته توجه شود که این کمک غیرمستقیم حتا با القای باور‌های نادرستی هم می تواند صورت گیرد که بوسیله درز مصنوعی اخبار اشتباه انجام می‌گیرد: چنین اخباری افراد را به جایی‌ می رساند که نتیجه‌ای نادرست حاصل می شود که خود این نتیجه دقیقا همان چیزی است که حاکمیت آرزو دارد باشد.


نمونه کامل اجرای چنین پروژه‌ای همین تشکیک گسترده بعضی‌ از رسانه‌ای‌های مجازی و شخصیت‌های حقیقی‌ در مورد اصالت سایت کلمه است. مراکزی که دسته‌ای از آنها اسیر بازی اطلاعاتی‌ حاکمیت شدند و بخشی، واضحا با نیت قبلی‌ به آن دامن زدند. مشکلی‌ که با درایت حل و فصل شد، ولی آسیب پذیری شدید جنبش را در این زمینه نشان داد.
چنین اتفاقی‌، تلاش در جهت تشکیک و افتراق حاصل آن، نه اولین بار است که توسط حاکمیت انجام میشود و نه قأعدتاً آخرین بار، به یک دلیل ساده: هزینه آن برای حاکمیت بسیار کم است و در صورت موفقیت نتایج آن بسیار زیاد. این میان حاکمیت حتا احتیاج ندارد پاچه‌های شلوار خود را برای خیس نشدن حتا بالا بکشد، که مجریان آن بازیگران حکومت نیستند که اتفاقا کسانی‌ هستند که یا مستقیم در بدنه مخالفین حضور دارند، یا بی‌ جیره و مواجب حاضرند برای حاکمیت اجرای چنین کاری را بر عهده بگیرند. بحثی‌ در مورد گروه دوم نیست که شرح وظایف مشخصی برای خود قائلند و نتایج مشخصی برای کارشان متصورند، همسنگری خود را با حاکمیت در پوششی زیبا از استدلالات می پیچند که البته مورد مصرفش فقط برای راضی‌ نگاه داشتن خودشان است. چنین گروه‌هایی‌ با گذشت زمان و مشخص شدن اراده مخفی‌ در ظاهر زیبایشان، از دایره تاثیرگذاری‌شان کاسته میشود، تا جایی‌ که اسیر نوعی گفتمانی می شوند که هم گوینده آن خودشان اند و هم شنونده آن. ولی‌ دسته اول، گروهی که واقعا در بدنه مخالفین حضور دارند، ولی مقطعی اسیر بازی اطلاعاتی‌ حاکمیت یا تجمیع ادله نادرست می شوند، کسانی‌ هستند که می توانند نقش تخریب کننده بزرگی‌ بازی کنند. چه می‌توان کرد؟ می‌توان بسیار ساده توصیه کرد که عجول نباشند و هشیار، ولی کیست که معترف باشد که چنین نیست؟ اصلا موفقیت حداکثری چنین بازی از طرف حاکمیت در گرو این است که با طراحی مکانیسمی پیچیده، هوشیار‌ترین بخش‌های جنبش را به دام بیندازند تا حداکثر ضربه را بزنند. توصیه به هوشیاری یقیناً این اولین اقدام است، ولی‌ آیا بهترین و موثر‌ترین هم هست؟


تقویت اصیل‌ترین تشکل‌ها و هسته‌هایی‌ که مستقیما اصالت آنها تایید شده، و یا دامنه آسیب پذیری آنها از همه کمتر است تاثیرگذار‌ترین کاری است که باید انجام شود. تشکل راه سبز امید تشکلی است که مستقیما توسط شخص میرحسین، و زیر نظر نزدیک‌ترین اشخاص به ایشان طراحی و عملیاتی‌ شد. افراد آن در امنیتی‌ترین شرایط ممکن، کاملا مخفیانه فعالیت می کنند تا حداقل ضریب ریسک پذیری را برای اثرگذاری آن مهیا کنند. اصلا فلسفه تشکیل چنین تشکلی و معرفی‌ آن در دو هفته منتهی‌ به حصر مهندس موسوی و شیخ مهدی کروبی، نقش آفرینی به عنوان ستون محور پرهیز از افتراق جنبش بود و هست. تایید‌های مجزا رسانه‌ای‌هایی‌ مثل "کلمه" و شخص "امیرجمند" و "واحدی" بر صحت اصالت این تشکل جای هیچ تردید در مورد صحت آن را نمی گذرد.


توجه شود که متأسفانه کارکرد چنین نهادی در شرایط فعلی در گرو مخفی‌ ماندن اعضای آن است، موردی که اگرچه در پاره‌ای از مواقع ممکن است به مذاق بسیاری، به حق خوش نیاید، ولی اجبار شرایط دلیل برگزیدن آن است. و در پایان متذکر شوم که نقد و نقادی ویژگی‌ ماست در مقابل جناحی که هر نقدی را تخریب می‌پندارد و در مقابل هر حرکت نقدی اسلحه میکشد. پرهیز از تخریب با فراموش کردن نقد که صیقل دهنده فعالیت چنین مراکزی است داستان متفاوتی است که باید بین آنها تمایز قائل شد، البته باید تفاوت قائل شد جفاهایی که بسیاری از دوستان کم لطف بنام نقد و به کام حاکمان مستبد ایران علیه ستون‌های جنبش محقق می کنند.

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

قطعه ۲۴۹، ردیف ۸۳، قبر ۶، خانه ابدی برادر کوچکترم، محمد مختاری


محمد جان، عزیزم، قبل از اینکه ادامه نامه رو بخونی اول تیتر و بخون، نوشتم "برادر کوچکتر من"، جا خوردی؟ دو تا عذرخواهی همین الان بکنم: اول اینکه نوشتم "برادرم"، چون اصلا خیلی هم مشخص نیست که تو من و به برداری قبول کنی، من بی وجودی که تمام آنچه کردم، چه به عنوان برادر، یا هموطن، یا حتا یک دوست در ازای ان چیزی که تو برای من و امثال من دادی به ناسزایی هم نمیارزه، منی که از کل برادری فقط ژس گرفتنش رو بلدم، وگرنه تو کجا و داشتن برادری از جنس من کجا؟ که اگر من برادرت بودم پس چرا دیگران جنازه ات را بر دوش کشیدند؟ دیگرانی که نفست رو دزدیدند.

دومی هم به خاطر اینکه نوشتم "برادر کوچکترم"، اینرو بهم حق بده، چون هر چی فکر کردم دیدم عزیز تر از خواهر و برادر های کوچکترم در این دنیا کسی رو ندارم، دیدم هیچ نسبت دیگه ی رو نمیتونم بهت بدم، دیدم همینی، که مگر میشه برادر کوچکترم نباشی و باز با آوردن اسمت و دیدن عکست بغضم بگیره؟ منی که تا قبل از ۲۹ خرداد سال قبل همه افتخارم این بود که هیچکس گریه من رو ندیده، صداش رو نشنیده! حالا چی شده که "اشکم شده سر مشک" حکایت جالبی است. ببخش من و، ولی میخوام بغضم و قورت بدم و با همین عبارت "برادر کوچکتر" درددلم رو ادامه بدم.

چند سالت بود؟ بیست و دو سال؟ د مرد مؤمن، چند سالگی این همه مرد شدی؟ بابات که لابد الان بابای من هم هست میگفت، بیشتر از یکسال و نیم بود که دستبند سبز رو دوخته بودی به دستت و فریاد اعتراض رو چسبونده بودی به لبهات، یعنی شد تو ۲۰ سالگی، یعنی همون سنی که باید بی دغدغه جوونی ات رو در رنگ و بو و شادی و نور معنا کنی، یعنی سنی که بجای شعار باید آواز خواند ، بجای فرار از دست یک عده بی شرف رقصید، باید بوی عطر داد، نه عرق اضطراب که اون موتوری زنجیر بدست پشتت بهت برسه و همه کینه حیوانی اش رو تو ضربه ای خلاصه کنه. د مرد مؤمن، الان نباید من واسه آدرس دادنت بیام به آدرس قطعه ۲۴۹، ردیف ۸۳، قبر ۶! نباید، میفهمی؟ اونجا جای تو نبود، لعنت به این بغض تا نطقم باز میشه اونم خودش رو میندازه وسط! یک لحظه نگاه دار، الان میام!!!

محمد من، برادر کوچکتر من، عزیز من، برادر زنده من، میدونی چرا اینقدر ناراحتم؟ چون به اندازه همه بزرگی تو من نامردم، به اندازه همه وجود تو من بی وجودم، برادر بزرگی که همه هویتش در یک نسبت کذایی غصبی خلاصه میشه، وگرنه به خودی خود، خودش هم میدونه که هیچی نیست، هیچی به معنای مطلق اون! وقتی فکر میکنم که الان همه اون آغوشی که در روزی نه چندان دور، گرم، تنگ بغل ان برادر واقعیت بود (نه مثل منِ بدلی!) و اینک هم آغوش سرمای یک بستر سرد بنام قبر شماره ۶ قطعه ۲۴۹، میخام سرم و بکوبم به دیوار که شاید علاجی بشه! نخند، میدونم که نمیشه، ولی چه کنم؟ تو کمکم کن، کمکم کن که این کابوس لعنتی تمام بشه، که .... .لعنتی، باز اومد. مثل اینکه نمیخاد امشب بزاره که راحت باشیم و تو عالم برادر بزرگی و کوچکی اختلاطی کنیم. شاید یک شب دیگه، یک کم دیگه اگه مایه بی شرفی ام رو بیشتر کنم شاید دیگه بغضم هم نگیره، اون موقع فکر کنم راحت ترم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

عکس های میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی بر فراز دستان ساکنان شهر گوتنبرگ - گوتنبرگ به خود بالید




گوتنبرگ امروز تجربه جدیدی کرد از حضور ما، از ابراز وجود ما، منی که تنها دانشجو نبودیم که مردم سالها مانده در این کشور هم بودیم، با هم، کنار هم
امروز این شهر میزبان نزدیک به صد نفر از ماهایی بود که فارغ از هر عقیده و قضاوت شخصی، ربودن رهبران جنبش را دستمایه قرار دادیم تا اعتراض کنیم به همه حماقت های یک حاکمیت، رهبرانی که دو سال است مردانه پا به پای مردم سینه در مقابل همه تمامیت خواهی یک نظام سپر کرده اند.
عکس های بیشتر در این پیوند موجود است

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

آقای خاتمی، این عکس اینجاست تا به یادتان بیاورد که شما نیز مسئولید


آقای خاتمی، رنگ سبز این جنبش آنروز رسمیت یافت که شما آن را در قالب شال سبزی، بر قامت میرحسین عزیز دوختید. آن روز این جنبش پا گرفت که شما پایه ای از آن شدید و به همراه بخش عظیمی از ملت، موجی شکل دادید که جابجای این کشور را درنوردید. و اینک این موج و این جنبش محتاج حضور شماست، محتاج حضوری بیش از این زمزمه کردن ها، که اگر زمزمه کار میکرد که چه احتیاج به این همه زندانی و اسیر و خانواده های داغ دیده؟ آقای خاتمی، حنجره ای نمانده که همه گلوها را بریدند و صداها را خفه کردند. صدای ما شوید تا سکوت، ناقوس مرگ جمهوریت این پهنه کم رمق را به صدا درنیاورد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

آقای خاتمی، دلتنگ ضلع سوم فتنه گرانم


سلام آقای خاتمی، عرضی داشتم خدمت شما که اینجا، در قالب این کلمات و جملات جای خواهم داد، کلماتی‌ که با توجه به سعه صدری که شما دارید و گوش شنوایی که در شما سراغ داریم، با جسارت و با صدای بلند ، بدون هراس از رنجاندن شما گفته خواهند شد که اینگونه با جسارت سخن گفتن را خود شما به ما فرا داده اید.

دانشجویی هستم از همان نسلی که در اندک فضای بهتر دوران شما رشد کرد و بالید، در هوای تازه دوران شما تنفس کرد و در بستری که حاصل کار دولت شما و دیگر گرو‌های اجتماعی بود قد کشید و سر به آسمان سایید. می‌دانم که ما را می‌شناسید که بارها شور جوانی ما را دیدید و مزه شیرین و تلخ برخورد‌های آنها را چشیدید ، شور جوانی که در انتقاد‌های بجا و نابجا نمود یافت و حتا به فریاد هم کشید، ولی آنچه که از شما دیدیم سکوت بود و لبخندی و اندرزی، نه به رسم این روزگاران که زندان تاوان هر مخالف اندیشی‌ است و شکنجه پاداش‌ هر انتقادی. زندان و شکنجه‌ای که سابق بر این، در دوران شما هم اگرچه وجود داشت، ولی در آن بازی، ما شما را در کنارمان داشتیم، نه به مانند زمان حال که دولت خود جلوه‌ای از جلوه‌های شیطان است.

آقای خاتمی، داستان حضور ما را حتما میدانی، میدانی که چه شد که بار دگر تصمیم گرفتیم که پای به میدان تغییر بنهیم و موج و پویش براه بیندازیم. صریح بنویسم که من به شوق شخص شما پا به میدان گذاشتم، نه من که بی‌ شمار از هم نسلانم را میشناسم که با هم در سال ۸۸ برای انتخاب سید محمد خاتمی لباس کار پوشیدیم تا در قالب موج سوم شما را راضی‌ به آمدن و آفریدن دوم خردادی دیگر کنیم، بسیار بودیم کسانی‌ که در عین نقد داشتن، نه از موضع نفی احمدی نژاد و احمدی نژادیسم، که از موضع آفریدن دگرباره فضای زمان شما پا به میدان گذاشتیم، ولی انتخاب و انتخابات بازی دیگری در آورد؛ میرحسین عزیز شد محور انتخاب و ما لباس‌های رنگارنگ خود را با سبز تعویض کردیم، ولی آقای خاتمی شما و خواست شما و اراده شما نقطه آغازین این تغییر شد. جنبش سبز فرزند مشترک میرحسین موسوی و احزاب مختلف و شخص شما بود، شخص سید محمد خاتمی، رئیس جمهور هشت ساله ایران.

آقای خاتمی، منش شما برای من و ما و دشمنان ما شناخته شده است و از همین منظر است که دشمنان بیش از خیلی‌‌ها از شما میهراسند و متنفرند و دوستان، سر بزنگاه انتخاب در انتخاب شما شکی ندارند. از همین منظر است که دشمنان برای به انصراف کشانیدن شما، ماقبل انتخاب، هر مکری بکار بردند، ولی با آمدن موسوی و انصراف شما، مکر‌شان به خودشان بازگشت. ما شما را میشناسیم و میدانیم که شجاعت تان و کارآمدی تان اگر چه با فریاد همراه نیست، ولی اثر نفوذ آن را دیدیم و شنیدیم. نوشتم تا بگویم که خام ادعا‌های عده‌‌ای مدعی بی‌ فعل نخواهیم شد. ولی آقای خاتمی، کجایید؟ آقای خاتمی، دلتنگ احساس داشتن شما در کنار مانیم، دلتنگ تکیه زدن بر شانه‌های شماییم.

آقای خاتمی، از حاشیه کم کنم و به مطلب بپردازم: میدانیم که معتقدید که حرکت باید آنقدر پیوسته و آرام باشد که بتوان آن را رصد کرد و احیانا کژی‌های آن را اصلاح کرد، میدانیم که معتقدید که در فضای آرام و غیر هیجانی اندیشه و علم و عمل توأمأ رشد میکنند و میدانیم که نوع سیاست تان، لحاظ کننده فرداها هم هست، ولی آقای خاتمی، امروز روز مبادا است، امروز آن فردایی است که شاید روز بعدی از پس آن مجال حرف ما نباشد، امروز آن روزی است که شاید بتوان روز آخر ما نامید، همان ساعت‌هایی‌ که اگر به بازی نگیریم هر آنچه که در انبان داریم، فردا و فردا‌ها به هیچ کارمان نخواهد آمد. آقای خاتمی، می‌دانم که نمیترسید، می‌دانم که هراسیدن در قاموس کسی‌ که حل پرونده قتل‌های زنجیره‌ای را در کارنامه خود دارد، در پیش کسی‌ که بیش از آنکه خود و موفقان خود را تقویت کند ، منتقدان خود را رشد داد، کسی‌ که در روز‌های به رنگ خون بعد از انتخابات اولین فردی بود که اعلام کرد که رفراندوم یگانه راه برونرفت از بحران است، جایی‌ ندارد، پس سر‌ این سکوت و حداکثر زمزمه کردن‌های این روز‌های شما چیست؟ امروز همانقدر که ما در حسرت در کنار خود داشتن شماییم، دشمنان در جشن سکوت شما پایکوبی میکنند که میدانند که حضور شما به عنوان فردی که مورد احترام یک دنیای مدرن است یعنی‌ چه ، که میدانند که حضور تمام قد سیدی که قادر است جمیع دلسوختگان راستین انقلاب و ایران را هول یک محور جمع کند یعنی‌ چه. سید، امروز خیلی‌ چیز‌ها فرق کرده.

آقای خاتمی، حدیث اینروز‌های ما را مرور کنید که کمی خسته ایم، جای باتوم‌ها و زخم شکنجه‌ها بدن‌هایمان را کمی‌ آزرده. بیش از ۲۰ماه هست که در خیابان هاییم، زندانی دادیم، شهید دادیم، تعداد اسیر‌هایمان از شمار بیرون است، عزیزا‌ترین کسان ما و بهترین دوستان شما در کنج زندان‌ها حسرت دو خط ندامت نامه را بر دل حاکمیت زور گذشته اند، رهبران مان، میرحسین عزیز و شیخ شجاع در بندند، صدایی نمانده که قانونی‌ مجال مخالفت یابد، همه جامعه را زوزه این کفتاران فرا گرفته، این حدیث اینروز‌های ماست. آقای خاتمی، کسی‌ نمانده، یا اگر هم مانده امروز یا فردا به ضرب چوب خواهند بردش. حجت حضور تمام قد هنوز بر شما تمام نشده؟ هنوز بر شما مسجّل نشده که اینان نه پند می‌پذیرند و نه لابی‌های پشت پرده علاج آنها است؟


آقای خاتمی، اسطوره عزیز نسل من، شما مسئولید. من و بی‌ شمار جوان مثل من به شوق شما به میدان آمدیم، قسمتی‌ از انگیزه حضور میرحسین شما بودید که رنگ سبز آن هنگام برای ما رنگ سبز شد که شما آن را در قالب شالی سبز رنگ بر گردن میر عزیز نهادید. قسمتی‌ از انگیزه حضور تک‌ تک‌ ما افرینش جا و فضایی بود که خاتمی به ما وعده داد. به میدان بیایید. شما ضلع سوم مثلث فتنه گرانی هستید که پایه‌های حاکمیت زور را به لرزه انداخته، سه ضلعی که بر شانه‌های من و میلیون‌ها نفر مثل ما استوار خواهد ماند. دلتنگ آن ضلع سومیم.


http://www.rahesabz.net/story/33868/