۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

در حاشیه اعتراضات امروز بند زنان اوین: و زنان سرزمین من ...


 مبارزه مبارزه است و مبارز، مبارز. هر چه محدودت کنند و هر قدر که تهدید، باز هم اگر جوهر ایستادن داشته باشی‌ و اراده ماندن و شرف سر خم نکردن، خواهی‌ ایستاد، اعتراضت را نمیتوانند خفه کنند



۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه

نامه‌ای از زندان، برسد به دست ملت


یک چیزهایی هست که بیشتر از یک درد است، بیشتر از یک سوزش، بیشتر از یک آزار: مثل لرزش شروع میشه و کم‌کم همه جونت و مثل خوره میگیره و آخر سر، تصرف شده و غارت شده رهایت میکنه. همیشگی‌ نیستند، ولی‌ از روزی که تصرف شدی، حتا اگر ترکت کنند هم همیشه سایه‌شان سنگین و موثر، بر زندگی‌ ات خواهد ماند، اگر دچار‌شان شدی همیشه همراهت میمانند، تلخ و دردناک


امروز نامه‌ای ازمسعود باستانی خواندم، به رسم این سه سال از زندان، از اسارت. نشد مثل هر بار دوبار بخونم که همون بار اول نصفه کاره رهایش کردم، به این امید که بعد از نوشتن درد دل‌هایم بتوانم دوباره تلاش کنم: از کلمه اول دلم لرزید، از اولین جمله بغض کردم و آخر پاراگراف اول فقط سکوت بود و سکوت، پس تنها کار بلند شدن قدم زدن دور اتاق، به اندازه یک دور، تا بشه که این بغض و قورت داد، تا بالا نیاد و غم درونی‌، صورتی‌ بیرونی پیدا نکنه. نه اینکه فکر کنم گریه بد باشه، نه، فقط نمی‌خواستم آدرس و اشتباه برم، میدونستم که هدف این نامه گریه نیست که "فکر" است. که ببینیم که چه خواسته ایم و برای آن "خواسته" چه کرده ایم و برای آن "کرده" چه پرداخته ایم، آن هم در ولایتی که هیچ چیز ارزان نیست، در سرزمینی که به لطف حاکمان اش، عزت گران است و عزتمندی جرمی‌ که تاوان‌اش زندان است و شکنجه. به قول مسعود باستانیزندان خیلی وقت‌ها بغض من را در آورده است. توی زندان خیلی وقت‌ها دنبال رنگ سبز گشتم. توی زندان خیلی وقت‌ها دلم گرفت، آنقدر زیاد که مدام از خودم می پرسیدم که ما برای چی باید توی زندان باشیم. ولی یک درس بزرگی که برای من داشت، این بود که یک مسیر بزرگ را به من نشان داد، اینکه یاد گرفتم همه ما اگر می خواهیم چیزهای بزرگی به دست بیاوریم باید هزینه‌های بزرگی نیز بدهیم و این تاریخ ماست. حداقل ما روزنامه نگاران برای به دست آوردن چیزهای بزرگ باید هزینه‌های بزرگ را از جیب خودمان بپردازیم چون جامعه و مردم دیگر توانایی پرداخت هزینه‌های سنگین تر را ندارند و ما روزنامه نگارها هم مسولیت داریم. به این معنا که حداقل من واقعا دیگر نمی توانم بپذیرم که یک سهراب اعرابی دیگر توی این مملکت کشته شود.... 

این نامه را با هم بخوانیم، اینها کسانی‌ اند که حقارت سکوت را نپذیرفتند تا چیزی را در این سرزمین عوض کنند، چیزی قدیمی‌ به قدمت همه تاریخ ما، بنام استبداد






۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

و اینبار احمد قابل ...


 انا للّه وانا علیه راجعون

 و بار دیگر روزی دیگر، تصویری متفاوت از یک اسطوره، استوار مثل همیشه، اما این‌بار بدون قل و زنجیر، بدون پابند، آزادِ آزاد، بی‌ خستگی. تصویرش هنوز در جای جای ذهنم زنده است: در مسیر زندان به بیمارستان، لحظاتی قبل از عمل جراحی، خسته، اما امیدوار و سربلند و لبخندی که همه اقتدار متبلور در لباس زندان و قل و زنجیر و دستبند حاکمیت را به سخره گرفته. سخن میگفت، آرام و مطمئن، متین و شمرده ، مطمئن از آینده.

 خبر کوتاه بود: احمد قابل هم کوله بارش را بست و رفت، روشنفکری دینی که لباس روحانیت را به رزق دنیا نیالود و به شهوت قدرت و مکنت بی‌ اعتبار نکرد، عزیزی که ترجیح داد دست و پایش زخمِ بند‌های حاکمیت باشد، اما روحش پاک از زنگار هر تسلیم و ‌کرنشی. بزرگمردی که تبلور استقامت بر اصول و ماندگاری بر اعتقاد بود، از نسل آیت الله منتظری‌ها و از ثلاثه آخوند خراسانی و آیت الله طباطبایی ها. لباسی که بر تنش برازنده بود را به درآورد و به کناری نهاد تا فریادش را بلند تر و آوایش را پر انعکاس تر کند، تا شاید گوش این خفتگان در وهم قدرت را لرزشی دهد، و افسوس که نشنیدند.

روحش شاد و یاد و راه‌اش ماندگار


۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

گزیده‌هایی‌ از مصاحبه علی‌ شکوری راد: آنقدر فشار می‌آوریم تا حاکمیت روش و رفتار خود را اصلاح کند


روزهای سرنوشت سازی است، اتفاقات به سرعت حادث میشوند  و واکنش‌ها به یک روز قدیمی‌ میشوند و این مابین حجم بسیار زیادی از اطلاعات و اخبار تولید و به سرعت ناپدید میشوند، بدون آنکه به اندازه اهمیت آنها، خوانده شود. یک قسمت این اطلاعات مصاحبه‌ها هستند، مصاحبه‌هایی‌ که معمولا حجیم اند و مستعد صرف نظر کردن، ولی‌ وقتی‌ فرد مصاحبه شونده و موضوع مورد مصاحبه اهمیت دارد باید به طریقی و به اندازه‌ای شود که حتا گذاری خوانده شود، بدون آنکه به محتوای آن آسیبی وارد آید

متن زیر، خلاصه‌ای از مصاحبه علی‌ شکوری راد، عضو شورای مرکزی جبهه‌ مشارکت است، حزبی که به تعبیری ستون فقرات جنبش اصلاح طلبی ایران است. سعی‌ شده نکات برجسته مصاحبه جدا شود تا خواندن‌شان راحت تر شود. لازم به ذکر نیست که برای درک بهتر و جامعه تر مصاحبه، بهتر است کلّ متن خوانده شود که در این آدرس، قابل مشاهده است



اصلاح طلبی به معنای مصطلح رایج زمانی در ایران شکل گرفت که در آستانۀ انتخابات سال ۷۶ آقای خاتمی دو خواست و شعار اساسی را مطرح کرد. اولین مطالبه این بود که قانون باید ملاک و معیار رفتار همه و بخصوص حاکمان باشد و این همان موضوعی بود که امام هم در اواخر عمرشان به آن اشاره کردند.


قرائت ما از انقلاب و جمهوری اسلامی چیزی جز حاکمیت رأی مردم نیست. ما چیزی فراتر از آنچه مردم برای خود بپسندند را در تعریف خود از جمهوری اسلامی نمی آوریم. به همین دلیل انقلاب اسلامی را رفرنس می دانیم. چون اتفاقی است که در آن یک اجماع بزرگ ملی وجود داشت. ما اگر خودمان را دموکرات بدانیم و نظر و رای مردم را مهم بدانیم، رفرنس‌های ما باید جاهایی باشد که اجماع عمومی در آن ثابت شده باشد. انقلاب اسلامی و رفراندوم تعیین نظام یکی از آن رفرنس هاست. چون حول آن یک اجماع عمومی صورت گرفته و ما با تکیه بر آن می توانیم راهمان را ادامه دهیم. بقیۀ حرف هایی که گفته می شود، ادعاهای بخش هایی از جامعه است که در عین داشتن ارزش اجتماعی فاقد رفرنس معتبر است.


اصلاح طلبی در انحصار هیچ کس نیست و شیوۀ آن هم به رفتار عدۀ بخصوصی محدود نمی شود. اما “اصلاح طلب ها” به معنای همراهان آقای خاتمی در دولت اصلاحات و مجلس ششم رفرنس دارند و چیزی که آن‌ها را از سایر منتقدان یا معارضانی که خود را اصلاح طلب می نامند یا نمی نامند، جدا می کند همین رفرنس‌ها است. ما معتقدیم اگر این رفرنس‌ها را از دست بدهیم ، به سطح سایر گروه‌ها تنزل می کنیم. بنابراین ما حاضر نیستیم رفرنس‌ها و ارجاعات مردمی خود را از دست بدهیم و به همین دلیل از انقلاب اسلامی، نظام، امام و رای مردم در دوم خرداد ۷۶ و سال ۸۰ دفاع می کنیم و خود را ملتزم به قانون اساسی می دانیم. بر اساس این ارجاعات یا رفرنس‌ها ادعا می کنیم در این مقاطع مردم همان حرفی هایی را تایید کردند که ما می گفتیم یا اکنون می گوئیم. این وجه تمایز ما اصلاح طلبان با سایر کسانی است که خواستار تغییر و تحول هستند اما خود را مقید به انقلاب، نظام، امام و دوم خرداد و انتخابات سال هشتاد و مجلس ششم نمی دانند و شاید برخی مدعی باشند که حرفشان، همان حرف مردم است. ما لزوماً حرف و ادعای آنها را رد نمی کنیم. آنها محترم و نظراتشان ارزشمند است ولی ما اصرار داریم ادعای خود را به رای مردم ارجاع بدهیم.



وقتی آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور درسال ۷۶ انتخاب شد، به ایشان گفته می شد که شما رهبر اصلاحات هستید. اما آقا ی خاتمی می گفت من رئیس جمهور هستم و خارج از چارچوب کار دولت نمی توانم رهبر اصلاحات باشم. ایشان نپذیرفت و به دلیل همین فقدان رهبری در اصلاحات، اختلافات بعدی به وجود آمد. آقای خاتمی می گفت من به عنوان رئیس جمهور نمی توانم نقش اپوزیسیون را هم ایفاء بکنم. اما شما و سایرین می توانید حزب تشکیل بدهید. ما حزب مشارکت را تاسیس کردیم و دیگران هم احزاب دیگری تشکیل دادند که البته زیاد پا نگرفتند.


روزنامه نگاران که پر تعدا شده بودند در عین حال که به سطح آگاهی‌ها می افزودند سطح مطالبات را نیز بالا می بردند. دانشجویان هم همینطور. آنها نقش زیادی در پیشبرد اصلاحات داشتند ولی با اولین ناکامی‌ها سرخورده شده و خود زنی را شروع کردند. امروز که نتیجه عملکرد دولت احمدی نژاد مشخص شده راحت تر می توان کامیابی‌ها و ناکامی‌های دولت اصلاحات را با آن مقایسه کرد. اگر در زمان اصلاحات هشتاد درصد مطالبات مردم حاصل شده بود، همه آن بیست درصدی را که به دست نیامده بود می دیدند و آن را ناکامی می نامیدند. اما امروز همه قدر آن هشتاد درصدی را که به دست آورده بودیم بهترمی فهمند. علت اینکه در اواخر دولت اصلاحات خیلی‌ها از آقای خاتمی روی گردان شدند، اما حالا همه آن‌ها دوباره نسبت به ایشان اقبال نشان می دهند هم همین است. الان در نظر سنجی هایی که خود حاکمیت انجام داده، آقای خاتمی با فاصله بسیار زیاد نسبت به نفرات بعد قرار دارد. البته مهندس موسوی و آقای کروبی در آن نظر سنجی نبوده اند.


متاسفانه ما در دوران اصلاحات شاهد غلبه سیاست ورزی ژورناتیستی بر سیاست ورزی حرفه‌ای بودیم. این یکی از اشتباهات بزرگ زمان اصلاحات بود. چون خاصیت ژورنالیسم نقد صرف و تاکید بر مطالبات است که در عالم ژورنالیسم امری پذیرفته می تواند باشد. طبیعت کار آن‌ها این است که مطالبات را مطرح و عیب‌ها را بزرگ کنند. در حالیکه سیاستمداران هر کاری را با در نظر گرفتن نتیجه آن انجام می دهند و موظفند به دنبال راه حل نیز در کنار دیدن معایب باشند. گسترش انفجاری مطبوعات در دوره آقای خاتمی، و همچنین این عامل که هنوز احزاب ما پا نگرفته بودند باعث شد تا اغلب فضای منتقدانه مطبوعاتی جای احزابی که باید رویکرد ایجابی داشته باشند را بگیرند. ما می بینیم در همان دوره وقتی مثلا حزب مشارکت شکل می گیرد، حتی این حزب در درون خود تحت هژمونی ژورنالیست‌ها قرار دارد. حزب مشارکت اگرچه نامش حزب بود اما دربسیاری از مقاطع دوران اصلاحات، مانند یک روزنامه عمل می کرد. چون ژورنالیست‌ها در درون حزب غلبه گفتمانی پیدا کرده بودند.


من معتقدم در انتخابات سال ۸۴ ما اشتباه کردیم - در گفتگو با آقای خاتمی، رئیس جمهور، متوجه شده بودم که ایشان نسبت به آقای هاشمی نظر مساعد دارد بر همین اساس در حاشیه یکی از جلسات کمیسون انتخابات به آقای دکتر خاتمی که در آن زمان دبیر کل حزب بود گفتم الان شرایط ما خوب نیست و هاشمی در این شرایط می تواند برای ما هم گزینه‌ای مطلوب باشد و ایشان هم تایید کرد. اما این حرف ما در سطح هواداران و بدنه اجتماعی ما حتی فرصت ابراز هم پیدا نمی کرد. اگر ما این را مطرح می کردیم خودمان طرد می شدیم - آقای کروبی هم گفته بود اگر هاشمی بیاید من هم می آیم و منتظر نظر جبهۀ اصلاحات نماند - تحلیل ما از ابتدا این بود که هر نامزدی که با هاشمی به دور دوم راه پیدا کند برنده انتخابات خواهد بود، چون آقای هاشمی درجامعه، پنجاه درصد رای منفی داشت. ما فکر می کردیم دکتر معین می تواند با هاشمی به دور دوم برود و هیچ وقت فکر نمی کردیم فردی که به دور دوم می رود احمدی نژاد باشد. مردم هم در حقیقت در مرحلۀ دوم به احمدی نژاد رای مثبت ندادند، بلکه رای نه به هاشمی را به حساب احمدی نژاد ریختند.


در طول مجلس ششم، جبهه مشارکت برای انجام دادن برنامه‌ها و کارهای حزبی خود ناگزیر به ملاحظۀ آقای کروبی بود ... سال ۸۴ به هر حال آقای کروبی در آن زمان فاقد معیارهای مورد نظر حزب مشارکت بود و اساساً ایشان در چارچوب مناسبات حزبی و یا بین احزاب به میدان نیامده بود. ایشان هیچگاه خواهان حمایت جبهۀ مشارکت از خود نشد و هیچگونه مذاکره‌ای در این رابطه شکل نگرفت.

ما اگر در سال ۸۴ احتمال می دادیم احمدی نژاد انتخاب شود، حاضر بودیم حتی از منشی و مسئول دفتر آقای کروبی هم حمایت کنیم.


ما در جبهه مشارکت خیلی از انتخاب‌های آقای خاتمی را قبول نداشتیم ولی چون آقای خاتمی انتخاب کرده بود حمایت می کردیم. در واقع جبهه مشارکت، مسئولانه‌ترین حمایت را از آقای خاتمی داشت و به دلیل همین حمایت مسئولانه، از بیرون به انحصار متهم شد. اما جبهه مشارکت انحصار طلب نبود و تنها به دلیل تداوم حمایت مسئولانه از آقای خاتمی، احساس می شد که بین مشارکت و آقای خاتمی پیوستگی وجود دارد. در حالیکه این پیوستگی به لحاظ ارگانیک اصلا وجود نداشت.


من نام رفتار ژورنالیست‌ها را تندروی نمی گذارم. من معتقدم آن‌ها کار خودشان را می کردند. مشکل اینجا بود که گفتمان آن‌ها بر گفتمان سیاستمداران غلبه پیدا کرد و سیاستمداران بعضاً تحت هژمونی آنها قرار گرفتند. در حقیقت روزنامه نگاران به سیاست ورزی و سیاسیون به روزنامه نگاری افتادند که برای هر دو تبعات منفی داشت. من نمی خواهم تقصیر را به گردن شخص یا گروهی بیاندازم. من ممکن است شعار یک دانشجو را غلط بدانم. اما حق ندارم او را مواخذه کنم که چرا این شعار را دادی. دانشجو شعارش را می دهد، مهم این است که بخش سیاستمداران ما باید قوی تر عمل می کرد.


در سال ۸۷ که قصد داشتیم از آقای خاتمی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری دعوت کنیم، به ایشان گفتم شما هرجا که در گذشته کوتاه آمدی و مورد انتقاد ما قرار گرفتی همان‌ها زمینه‌ای شده برای اینکه امروز بتوانی بیایی. آن جا کوتاه آمدی که حالا امروز این فرصت و ظرفیت برایت باقی مانده که بشوی امید ما. آن موقع ممکن است ما به تو اعتراض و یا حتی توهین کرده باشیم، شاید ما کمتر و مثلا دانشجویان و ژورنالیست‌ها بیشتر ولی بالاخره به آقای خاتمی بد و بیراه گفته شد و آقای خاتمی باز هم در جاهایی کوتاه آمد. مثلا ما از اینکه آقای خاتمی انتخابات مجلس هفتم را برگزار کرد ناراضی بودیم و هنوز هم پیش خودمان ناراضی هستیم. ولی اگر آقای خاتمی انتخابات مجلس هفتم را برگزار نمی کرد ممکن بود با برخوردهای بعدی تبدیل بشود به یک عزت الله سحابی یا ابراهیم یزدی دیگر. آقای دکتر یزدی انسان بسیار شریف و خوبی است و مرحوم سحابی هم همین طور بود. اما دامنه تاثیر آن‌ها چقدر بود. همین آقای یزدی امروز به آقای خاتمی نامه می نویسد و می گوید همین مشی اصلاح طلبی که شما دارید درست است. الان که هیجانات کم شده و عقلا می توانند بررسی کنند، مشخص می شود که آقای خاتمی اگر در جاهایی به دلیل ساستمداری‌اش کوتاه آمد، درست عمل کرده حتی اگر که احساس ما با تصمیم او همراه نباشد. او چیزی را ذخیره کرده که امروز می تواند از آن بهره برداری کند.


در رابطه با اعتبار نامه ها، من ادعا نمی کنم که کار ما در رابطه با اعتبار نامه آقای حداد عادل درست بود. چون آقای حداد عادل ظرفیت سیاسی ندارد و اصلا سیاستمدار نیست بلکه تابع دیگران است. الان هم علی رغم هزینه زیادی که نظام برای او کرد حتی نتوانست ریاست مجلس را برای خود نگه دارد. او فقط مجری توصیه هایی است که به او می شود و استقلال ندارد. من با شناختی که الان از او دارم می گویم ایکاش آن موقع اعتبار نامه‌اش را تایید نمی کردیم ... از این بابت من از مردم عذر خواهی می کنم و فکر می کنم بابت کارها و مواضع آقای حداد عادل من هم باید از مردم عذرخواهی کنم.


ما در طول آن چهارسال (مجلس ششم) خیلی کار انجام دادیم. فرهنگ سیاسی که امروز وجود دارد که در سال ۸۸ جنبش سبز از دل آن بیرون آمد، حاصل همان کارهایی است که ما در طول دولت اصلاحات و نیز در دوره مجلس ششم انجام دادیم. تجربه‌های مشترک، نهادهای مدنی و شبکه اجتماعی که در دوران اصلاحات به وجود آمد باعث شکل گیری و پیدایش جنبش سبز شد.


معتقدم که مهندس موسوی از مجموعه دستاوردهای دوران اصلاحات استفاده کرد و توانست این حرکت را پدید بیاورد.


-  اصلاحات اتمام حجتی بود برای رسیدن به مقطع جنبش سبز وگرنه اینهمه حامی نمی داشت و چه بسا عده‌ای می گفتند کوتاه می آمدید بهتر می شد.


من در مبنای اصلاح طلبی فرقی بین این‌ها نمی بینم. اما در روش، آقای موسوی در یک مقطع توانست تصمیم سرنوشت سازی بگیرد. تمام وجهه آقای موسوی هم معطوف به این تصمیم است که آمد و گفت من برنده انتخابات هستم و از آنجا به بعد موسوی شد همین موسوی که امروز می شناسیم. من گاهی به دوستان می گویم مهندس موسوی پیش از آن حاضر نبود حتی عکسی در کنار ما مشارکتی‌ها از او منتشر شود. اما شاید اگر آقای خاتمی به جای موسوی بود نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. یعنی آقای خاتمی ملاحظاتی می کرد که نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. این هم به شخصیت افراد بر می گردد. ما حتی از آقای کروبی هم انتظار نداشتیم این قدر محکم بایستد، چون ایشان در دوره اصلاحات همیشه بین مشارکت و جناح راست حرکت می کرد. اما بعد ازانتخابات آقای کروبی در سمت چپ مشارکت قرار گرفت. شما آقای کروبی الان را نمی توانید با آقای کروبی ده سال قبل مقایسه کنید. البته اصول او فرقی نکرده است اما در روش، شجاعت سیاسی بی‌نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد.


رای دادن آقای خاتمی در انتخابات مجلس نهم که این همه آن را تخطئه کردند، به نظر من دستاورد آن رأی دادن همین موضع مشترک امروز همه اصلاح طلبان است. آقای خاتمی با آن رای در واقع تست کرد و چون پاسخ منفی بود، امروز دیگر همه اصلاح طلبان با اطمینان می گویند که شرکت ما در این انتخابات فایده‌ای ندارد. اما اگر تجربه رای آقای خاتمی نبود الان دوشقه می شدیم.


معتقدم که طرف مقابل اصلا چنین قصدی را ندارد که اجازه دهد اصلاح طلبان به قدرت برگردند. بنابراین فکر می کنم که انتخابات آینده انتخابات ما نیست و اساساً به انتخابات آینده به عنوان یک اتفاق کوچک و از جایگاه یک ناظر نگاه می کنیم. اما اگر طرف مقابل به هر دلیل به این صرافت بیفتد که انتخابات آزاد برگزار کند، حتما به صرافت چیزهای دیگر هم افتاده است. این یک نشانه است. یعنی اگر حاکمیت موجود یک گام عقب بگذارد و انتخابات آزاد را قبول کند، معنایش این است که آمادگی لازم برای پذیرش اصلاحات را دارد.


ما نمی توانیم مطلق یا صفر و صدی به قضایا نگاه کنیم. ما نمی گوییم یا همه چیز باشد یا هیچ چیز. ما نسبی برخورد می کنیم. حد اقل شرایط مورد نیاز برای یک انتخابات آزاد یعنی کسانی که به اجرای بدون تنازل قانون اساسی قائل هستند بتوانند کاندیدا شوند و اگر انتخاب شدند رای آن‌ها خوانده شود. ما اگر حداقلی را داشته باشیم و امید داشته باشیم که از آن حداقل بشود استفاده کرد، نمی گوییم انتخابات آزاد است، بلکه می گوییم شرایط به گونه‌ای هست که بتوانیم از آن استفاده کنیم. وگرنه از همین الان معلوم است که مثلاً یک کمونیست تایید صلاحیت نمی شود و ما اگر این قدر مطلق گرا باشیم به هیچ نتیجه‌ای نمی رسیم.


اگر کسی با اصل نظام مخالف باشد برانداز نیست. کما اینکه مخالف اسلام هم باشد برانداز نیست. برانداز کسی می تواند باشد که بخواهد از روشهای غیر قانونی مثلاً خشونت برای تغییر قانون اساسی استفاده کنند. وگرنه اصل اصلاح پذیر بودن قانون اساسی از نظر ما پذیرفته شده است. در این مملکت یک نفر هم نیست که بگوید قانون اساسی بدون نقص و مشکل است. خود رهبری هم سال گذشته در سفر کرمانشاه گفت قانون اساسی ممکن است نیاز به اصلاح داشته باشد. وقتی قانون اساسی در خودش مکانیزم تغییر و اصلاح را پیش بینی کرده ما نمی توانیم بگوییم خواسته اصلاح قانون اساسی به معنای براندازی است. اما ما معتقدیم روش‌های قانونی برای اصلاح قانون اساسی به نفع مردم، مسدود است. با توجه به مواضع حاکمان ما امروز از هیچ راه قانونی نمی توانیم قانون اساسی را به نحوی اصلاح کنیم که به نفع مردم باشد. به همین دلیل اگر الان شعار اصلاح قانون اساسی به نفع مردم داده شود،‌ این گونه برداشت می شود که یا به راه و روش این تغییر فکر نشده یا می خواهد از راه غیر قانونی استفاده شود.


برنامه ما این است که آنقدر فشار بیاوریم تا حاکمیت روش و رفتار خود را اصلاح کند.


اتهام براندازی به کسانی زده می شود که بدون اینکه راه قانونی پیش پای مردم بگذارند، دم از تغییر قانون اساسی و یا اسقاط نظام می زنند. ما انتقادات وسیعی به سازو کارهای تعبیه شده در قانون اساسی داریم اما می گوییم همین ساز و کارها آنقدر ظرفیت دارد که اگر درست اجرا شود بسیاری از مشکلات را حل می کند و بعد از اجرای بدن تنازل آن می توانیم به اصلاح قانونی قانون اساسی به نفع مردم هم فکر کنیم.


به عقیده ما اصلاح طلبی اصل و بنای حرکت و مبارزه برای بهبود اوضاع جامعه است. اما وقتی این راه به بن بست برسد، نه اینکه رهبران اصلاح طلب بخواهند به سراغ انقلاب یا براندازی بروند، بلکه وقتی اصلاحات به بن بست برسد یا باید به وضع موجود رضایت داده شود یا مبارزه به دلیل تصلب حکومت، به سمت براندازی یا انقلاب سوق پیدا می کند. این یک قصد یا تصمیم نیست که مسئول یا متولی داشته باشد. یک جبر است یک اقتضا است. خواه نا خواه اتفاق می افتد. این براندازی هم گاهی در حد براندازی حاکمان است و گاه به براندازی کل نظام منجر می شود. در زمان انقلاب اسلامی در سال ۵۷ هم اصلاح ناپذیری حکومت منجر به براندازی نظام شاهنشاهی شد. نظام شاهنشاهی اصلاح ناپذیری خود را در روند انقلاب مشروطه و نهضت ملی به اثبات رسانده بود و همین موجب اجماع همۀ جریانات سیاسی اعم از مذهبی، غیر مذهبی و ملی برای اسقاط آن شد. اگر اصلاح طلبی در ایران به بن بست قطعی برسد در آن زمان دیگر اصلاح طلبان هیچ کاره هستند و دیگر کسی به آنها و نظرات آنها توجهی نخواهد کرد. ناگزیر می روند در خانه می نشینند.









۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

"تحریم اقتصادی" و بالش نسلی که دیگر مدرن نیست



در ساده‌ترین حالت و با کمی‌ اغماض، تحریم‌های اقتصادی را می‌توان فریندی تعریف کرد که طی‌ آن "مردم" به سبب اقدامات حاکمیت‌شان تنبیه میشوند، و چون عموما این حکومت‌ها کمتر دمکرات اند و کمتر برآیند نظر و رای مردم اند، پس دشوار تر می‌توان این نحوهٔ تقسیم "تقصیر و مجازات" را توجیه اخلاقی‌ و عقلانی کرد. مشکلی‌ که این میان بسیار به چشم می‌‌آید این است که این سیستم مریض و ناعادلانه توسط سازمان‌ها و کشور‌هایی‌ گذشته شده است که مدعی و داعیه دار "دموکراسی"، "لیبرالیسم" و "حقوق شهروندی" اند، مخاطب اصلی‌ این ادعا‌ها و تبلیغات‌هایشان هم گاهاً همین ملت‌هایی‌ هستند که هدف تحریم هایند؛ مردمی که عموما آسیب دیده اند و دست به مقایسه میزنند، مابین قول و عمل شان، آنچه که در لفظ می‌گویند و آنچه که در عمل نصیب‌شان میکنند، و در نهایت آنچه که آسیب میبیند ذهنیت عمومی‌ نسبت به همان ارزش‌ها است.  

مهمترین تاثیر تحریم‌های بلند مدت جهانی‌ نسبت به یک کشور، پرورش نسلی است که کمتر آمادگی پذیرش ارزش‌های جامعه مدرن را دارد: ارتباط‌اش با دنیای مدرن کمتر است و بیشتر محصور در تبلیغات و بیان حاکمیت از دنیا و اعمال و ارزش‌هایش است، استقلال فردی‌اش به شدت آسیب دیده است و بیشتر وابسته به کمک‌ها و پشتیبانی حکومت برای دوام زندگی‌ است، و در نهایت خشمگین است، احساس می‌کند برای چیزی از طرف کسانی‌ تنبیه میشود که مقصر آن نیست، معتقد است که یکی‌ از دوگانه لجاجت حکومت یا زیاده جامعه جهانی‌ عامل این فلاکت است (یا ترکیبی‌ از این دو)، ولی‌ به هر حال اوست که با بی‌ عدالتی صرف، هزینه آن را میدهد . اینها نسلی را پرورش میدهد که نسبت به دنیا بدبین است و کمتر نسبت به حاکمیت مستقل است و از همه مهمتر "خشمگین" است، دل آزرده است. خیلی‌ وقت‌ها این دل آزردگی در بنیادگرایی متبلور میشود، خیلی‌ وقت‌ها تنها در بدبینی افراطی نسبت به مفاهیم مدرن جامعه شناسی‌ زاده غرب، ولی‌ نتیجه آن یکی‌ است: این نسل دیرتر و سخت تر و دمکرات میشود، فرایند ورود آن به دنیای مدرن پر هزینه تر و ساختن ارکان و نهاد‌های مدنی در آن زمان بر تر خواهد بود


توضیح عکس بالا: بنا به آمار‌های معتبر، در نتیجه مستقیم تحریم‌های اقتصادی بر علیه عراق، موسوم به نفت در برابر غذا، مابین صد هزار تا پانصد هزار کودک جان باختند


۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

کسی‌ هست که سلام و درود ملت را به میرحسین برساند؟



بعد از ششصد روز حصری ظالمانه تر از حبس انفرادی، بی‌ ارتباط و اطلاع و دیدار‌های محدود، حتا بدون اطمینان از مکان. بعد از ششصد روز تعلیق، یک روزنه، یک امکان و یک "پیام": سلام مرا به ملت ایران برسانید. و حسرتی که کماکان گریبانگیر ماست: کسی‌ هست که پیام و درود ملت را به این شیرمردان بیرسند؟ بگوید که هنوز جایگاه‌شان قلوب ملت است؟ که هنوز منتظر یک امکانیم تا خیابان‌ها را سبز کنیم و امید را به جامعه بازگردانیم؟ که هنوز بر اصول ایستاده ایم و منتظریم تا فضا را دوباره به عطر حضور مان بیالاییم؟ کسی‌ هست که به میر بگوید که هنوز در حسرت تک تک آن‌روز‌هایی‌ هستیم که در کنار ایشان و با ایشان، دست در کار ساختن فردای ایران بودیم؟ که به میر بگوید که هنوز امیدواریم، مثل روز اول، به قدرت آن زمان‌هایی‌ که با هم، در کنار هم، جای به جای این کشور را به شور انداخته بودیم

۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

حقوق بشری که به پای تحریم قربانی میشود؛ ملتی که نادیده گرفته میشود



چگونه این تحریم‌ها که فاعلین آن از قضا مدعیان و منادیان مفاهیم مدرنی‌ مثل حقوق بشر اند، روند و عواقب آن را توجیه میکنند؟

بنا به گزارشات مختلف ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار کودک تحت تاثیر مستقیم تحریم، در عراق، مابین سالهای تحریم نفت در برابر غذا جان باختند، چگونه میتوان فاعلین آن را به جرم جنایت بر علیه بشریت محاکمه‌ نکرد؟ 

یکی‌ از جاهایی که این‌روزها بیش سایر مکان‌ها طعم تلخ تحریم بر علیه ایران را حس می‌کنیم بازار دارو تهران است، جایی‌ که این‌روزها به علت ممانعت‌های شدید، امکان تهیه بسیاری از دارو‌های حیاتی‌، اگر نگوییم ناممکن، ولی‌ بسیار دشوار شده است. از ادعا‌های حکومت که مدعی عدم تاثیر تحریم‌ها بر شرایط اند اگر بگذریم، در جای جای کشور میتونیم رنگ و بوی تحریم‌ها را حس کنیم، در بخش‌های تولیدی، تجهیزات پزشکی‌ و تولیدات دارویی و همچنین صنایع مربوط به شوینده و بهداشتی. بخش حمل و نقل هم بی‌ نصیب نیست که سالهاست داغدار هموطنانی است که قربانی سقوط هواپیماهای از رده خارج اند، آنهم در شرایطی که دو دهه است که برای کشور امکان خرید هواپیمای نو نیست، حتا اگر تا چندین برابر بهای آن را پرداخت کنند. دو سوال اینجا پیش میاید: مراکز وضع این تحریم‌ها چه انتظاری از این تحریم‌ها دارند؟ موضع سازمان‌های بینالمللی مدعی حقوق بشر در مقابل این تحریم‌ها که عموما مردم را هدف قرار داده اند چیست؟ 


تحریم‌های وضع شده بر علیه ایران عموما بر دو گونه اند: تحریم‌هایی‌ که بر اساس مصوبه شورای امنیت، متاثر از فصل هفتم منشور سازمان ملل وضع گردیده است. این تحریم تا الان در چهار دوره متفاوت وضع گردیده اند که آخرین مورد آن، دور چهارم تحریم‌هایی‌ است که در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۱۲ بر علیه ایران به تصویب رسید و شامل کالاها، یا تکنولوژی‌های مربوط به برنامه موشکی، سرمایه گذاری در صنایع و معادن اورانیوم یا خرید تجهیزات نظامی سنگین است. این تحریم‌ها فی‌ النفسه خود سنگین محسوب نمیشوند، با اینحال دستاویز بسیاری از کشور‌ها برای وضع تحریم‌های سنگین تر قرار گرفته اند.

نوع دوم تحریم‌های اعمال شده بر علیه ایران تحریم‌هایی‌ هستند که بصورت یکجانبه، یا چند جانبه‌ای که از طرف امریکا و سایر کشور ها، یا توسط اتحادیهٔ اروپا بر علیه ایران وضع گردیده است. این تحریم‌ها کاملا مستقل از مصوبات شورای امنیت از طرف آمریکا، یا با تفسیر از آنها از طرف اتحادیهٔ اروپا اعمال شده که شامل تمامی‌ صنایع نفت، پتروشیمی، مواد شیمیایی (غیر مستقیم شامل بخش‌های دارویی، شوینده)، همچنین کلی مبدلات مالی‌ میشود. این بخش محدودیت‌های مالی‌، به خودی خود همه صنایع حتا مستقل از بخش اول را نیز با مشکل مواجه می‌کند و صادرات، یا واردات آن را مختل می‌سازد. بطوریکه در مواردی، حتا تهیه مایحتاج احساس و اولی‌ غذاائی کشور نیز با مشکل مواجه شده است. تحریم‌های وضع شده بر علیه صنایع نفتی‌ ایران نیز شامل همین بخش است، تحریم‌هایی‌ که که باعث شده صادرات نفت ایران به کمتر از هشتصد هزار بشکل در روز کاهش یابد که با قیاس با سهمیه صادراتی ایران، دو میلیون چهارصد هزار بشکه، بسیار ناچیز است. (عمده دلیل تلاطمات اخیر باز ارزی ایران که موجب کاهش بیشت از صد درصدی ارزش ریال در مقابل عرض‌های جهانی‌ شد به همین کاهش صادرات و کمبود نقدینگی ارزی بازمیگردد که الگوی عرضه و تقاضا را به هم زد)

فارغ از ریشه و دلایل سیاسی تحریم ها، چیزی که مشخص است تاثیر تحریم‌ها بر زندگی‌ عمومی‌ مردم ایران است، بطوریکه عمده تاثیر تحریم‌ها مستقیما به جامعه منتقل میشود. عکس بالا تنها قسمتی‌ از فاجعه ایست که روزانه در بخش درمان کشور واقع شده، چیزی که حادث شدن آن از ابتدای اوج گیری تحریم‌ها قابل پیشبینی‌ بود. حال این میان این سوال پیش میاید که در میانه این فریاد ها، سرنوشت حقوق بشر (بطور عام) و حقوق اولیه و اساسی‌ و مسلم ملت ایران (بطور خاص) چه میشود؟ چگونه این تحریم‌ها که فاعلین آن از قضا مدعیان و منادیان مفاهیم مدرنی‌ مثل حقوق بشر اند، روند و عواقب آن را توجیه میکنند؟ ماده ۱، ۳، ۲۳، ۲۵، ۲۷ و ۲۸ منشور حقوق بشر سازمان ملل در مورد حق مردم، منفردا در مورد بهرمندی از امکانات و حقوق مصرح است، حقوقی که طی‌ پروسه تحریم، کاملا سیستماتیک توسط سازمان‌ها و کشور‌ها نقض میشود، چگونه این تناقض قابل توضیح است؟  یا چگونه می‌توان مجازات دست جمعی یک  ملت، به سبب اشتباهات احتمالی‌ دولت‌هایشان را توجیه کرد؟ چگونه شورای امنیت میتواند محتوای عهد نامه تاسیس سازمان ملل را زیرپا بگذارد؟ چگونه می‌توان کشتن انسان‌ها بر اثر تحریم‌ها به نام حقوق بشر توجیه کرد؟ بنا به گزارشات مختلف ۳۵۰ تا ۵۰۰ هزار کودک تحت تاثیر مستقیم تحریم، در عراق، مابین سالهای تحریم نفت در برابر غذا جان باختند، چگونه میتوان فاعلین آن را به جرم جنایت بر علیه بشریت محاکمه‌ نکرد؟ 


تحریم‌ها برقرار اند و ملت‌ها کماکان قربانی، به نظر نمیرسد که طرفین این کشاکش عمدتا سیاسی که از قضا هر دو طرف مدعی ملت اند، اندک التفاتی کنند که این وسط، این جان و مال و آینده یک ملت و کشور است که به تاراج میرود







۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

شکار ماه "تاوان" دارد


شکار "ماه" زمان می‌خواهد، کار می‌خواهد، پشتکار می‌خواهد، ایستادگی می‌خواهد، فراست می‌خواهد، صبوری می‌خواهد، گذشت می‌خواهد، فداکاری و شهامت می‌خواهد، گاهی سکوت و گاهی فریاد می‌خواهد، لحظه‌ای ایستادن و نگریستن می‌خواهد، و از همه مهمتر "ایستادن" می‌خواهد، بر اصول، بر اهداف، بر راه، بر روش ها، بر اخلاق. از "تاوان"‌اش باکی نیست که هیچ زایشی بی‌ درد نیست، درد‌اش را خریداریم، اگر نتیجه آن فرزندی باشد برازنده این مردمان نجیب و این خاکِ پاک، آرام و بر مدار آرامش و فادل و اهل تعامل، متفاوت







این عکس زیبا رو نمیدونم از کجا پیدا و گوشه‌ای ذخیره کرده ام، اگر منبع‌اش بود حتما ذکر می‌کردم، به هر حال، خدا خیرش دهد

۱۳۹۱ مهر ۱۷, دوشنبه

قانون گرایی به مثابه یگانه راه خروج از بحران


تنها هنگامی می‌توان به مقصد مطلوب رسید که آدرس را صحیح انتخاب کرده باشیم: مشکل این کشور، بیش از آنکه از قانون و متون مکتوب حقوقی‌اش باشد، روحیه قانون گریزی است که در ساخت قدرت نهادینه شده است و ساختار حقیقی‌ آفریده عموما متضاد و متناقض با ساختار حقوقی آن. باید به قانون بازگردیم، وگرنه اگر قرار باشد قانون براساس منفعت حاکم تفسیر و تعریف شود، عوض کردن قانون اساسی‌ فعلی (با همه اشکالات اش) با متعالی‌ترین متن حقوقی نیز تغییری در شرایط ایجاد نمیکند. در کنار اینکه همه معتقدیم که هیچ قانونی الهی نیست و تعویض و ابطال پذیری از خصوصیات هر قانونی هست، ولی‌ این ابطال و تعویض نیز شرایطی دارد. اگر قرار باشد ملت، بر اساس قضاوت خود از قوانین عبور کنند چه فرقی‌ هست مابین آنها و حاکمان قانون گریز؟ برای تغییر شرایط فعالی اولین گام بازگشت به قانون است، به قول میرحسین موسوی در بیانیه ۹: " حرکت ما اقدامی برای اصلاح و تامین بهروزی کشور است. برای رسیدن به چنین هدفی جا دارد که ما حتی به جسد قانون احترام بگذاریم، زیرا می‌دانیم که در فردای نزدیک، زمانی که کوشش‌مان به ثمر می‌رسد، نخستین اصلی که باید آن را نهادینه کنیم پایبندی به قانون است "


متن زیر بخش‌هایی‌ از اصول قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی ایران است، دانستن و مقایسه‌اش با روند‌های جاری در جامعه، تصویری از حد قانون گریزی حاکمان فعلی بدست خواهد داد:

اصل
۳۱ - داشتن مسکن متناسب با نیاز، حق هر فرد و خانواده ایرانی است. دولت موظف است با رعایت اولویت برای آنها که نیازمندترند به خصوص روستانشینان و کارگران زمینه اجرای این اصل را فراهم کند.

اصل
۳۲ - هیچ‌کس را نمی‌توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می‌کند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. مختلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.

اصل
۳۳ - هیچ‌کس را نمی‌توان از محل اقامت خود تبعید کرد یا از اقامت در محل مورد علاقهاش ممنوع یا به اقامت در محلی مجبور ساخت، مگر در مواردی که قانون مقرر می‌دارد.

اصل
۳۴ - دادخواهی حق مسلم هر فرد است و هر کس می‌تواند به منظور دادخواهی به دادگاههای صالح رجوع نماید. همه افراد ملت حق دارند این گونه دادگاهها را در دسترس داشته باشند و هیچ‌کس را نمی‌توان از دادگاهی که به موجب قانون حق مراجعه به آن را دارد منع کرد.

اصل
۳۵ - در همه دادگاهها طرفین دعوی حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند و اگر توانایی انتخاب وکیل را نداشته باشند باید برای آنها امکانات تعیین وکیل فراهم گردد.

اصل
۳۶ - حکم به مجازات و اجراء آن باید تنها از طریق دادگاه صالح و به موجب قانون باشد.

اصل
۳۷ - اصل برائت - اصل، برائت است و هیچ‌کس از نظر قانون مجرم شناخته نمی‌شود، مگر این که جرم او در دادگاه صالح ثابت گردد.

اصل
۳۸ - منع شکنجه - هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می‌شود.

اصل
۳۹ - هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است. هیچ‌کس نمی‌تواند اعمال حق خویش را وسیله اضرار به غیر یا تجاوز به منافع عمومی قرار دهد.


۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

یک تولد، یک نامه، ششصد و شش نام



این روزها در فضای مجازی نامه‌ای به مناسبت سالگرد تولد سید محمد خاتمی منتشر شده که نام‌های بزرگی‌ پای آنند۶۰۶ امضأ از بخش‌های مختلف و طبقات متفاوت، از عزیزانی که این روزها اسیر در زندانند (سید مصطفی تاج زاده، فیض الله عرب سرخی، مهدی محمودیان، مسعود باستانی، ...) تا فعالین سیاسی و اجتماعی ( کسانی‌ مثل فخر السادات محتشمی، شهاب طباطبایی، علی‌ شکوری راد، پروین فهیمی (مادر سهراب اعرابی)، آسیه باکری، هادی خانیکی، حمیدرضا جلائی پور، رجبعلی مزروعی ، عماد بهاور، اسماعیل گرامی‌ مقدم، ...). از فعالین شناخته شده و اصحاب رسانه (مسعود بهنود، سید ابراهیم نبوی، ریحانه طباطبایی، ساجده عرب سرخی، آمنه موسوی، روزبه علمداری، ...) تا عزیزان شاغل در زمینه‌های دیگر هنری (عزیزانی از جنس لیلی رشیدی اسماعیل شنگله، حسین زمان، ...). از فعالین شناخته شده و خوشنام ملی‌ و مذهبی‌ (صدیقه وسمقی، حسن یوسفی و اشکوری، حسن فرشتیان، ...) تا دیگر فعالین سیاسی که حضور‌شان نعمت هر جمعی است (فرخ نگهدار، ...). این نام هویت دهنده به متنی هستند که هدفش هر چه هست، یادآور یکی‌ از زیباترین روزهای تاریخ این سرزمین است


فارغ از امضاهای ارزشمند پای این نامه، محتوای این نامه نیز قابل تامل است، محتوایی که ترجیح میدهم باز نشر دهم تا دوره خوانده شود


متن نامه به قرار زیر است


بیش از ۶۰۰ نفر از فعالان فرهنگی، سیاسی و مدنی با صدور نامه‌ای مشترک به سید محمد خاتمی، رییس جمهور پیشین ایران، فرا رسیدن شصت و نهمین سالگرد تولد وی را تبریک گفتند.

به گزارش کلمه، در این نامه که به امضای بیش از ۶۰۰ نفر از فعالان و شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی، هنری و مدنی در داخل و خارج از کشور رسیده است، با یادآوری دستاوردهای دولت وی در دوران اصلاحات، فرا رسیدن شصت و نهمین سالگرد تولد وی گرامی داشته شده است.

در بخشی از این نامه آمده است: «پای اینترنت نشسته‌ای و وب‌گردی می‌کنی، یک سری واژه جلوی چشمانت رژه می‌رود. «اصلاحات»، «تساهل»، «تسامح»، «مردمسالاری دینی»، «بهار احزاب»، «تشکل‌های مدنی»، «انجمن صنفی روزنامه نگاران»، «حکومت قانون»، «گفتگوی تمدنها»، «نفی افراطی‌گری»، «صندوق ذخیره ارزی»، « نفت ده دلاری»… از همه ی اینها مخرج مشترک که بگیری، تنها به یک اسم می‌رسی‌؛ سید محمد خاتمی

طیف‌های مختلفی از فعالان سیاسی، صاحبنظران و اندیشمندان، کارگزاران پیشین نظام، خانواده شهدا و زندانیان سیاسی، هنرمندان و بازیگران، فعالان زنان، نویسندگان، روزنامه نگاران، روحانیون، خانواده شهدا و جانبازان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، اساتید دانشگاه، فعالان دانشجویی و مدنی از جمله امضاکنندگان این نامه هستند.

متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار سایت کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:


نامه‌ای برای سید محمد خاتمی!

این نامه برای خاتمی است؛ اما امروز دوم خرداد نیست و این نامه هم نقد عملکرد خاتمی نیست. بحث «دماوند» و «رای» هم نیست. حتی تقاضا برای کاندیداتوری در انتخابات پیش رو هم نیست. این نامه تنها یک تبریک تولد است، برای مردی که گاهی‌ دلمان برایش تنگ می‌شود.

خاتمی از آن جنس آدم‌هایی است که حتی اگر بخواهی هم از یادت نمی‌رود. نشسته‌ای و داری یک کتاب خوب ورق می زنی‌، از خواندنش متعجب می‌شوی که چگونه در ایران اجازه چاپ گرفته، تاریخ انتشارش را نگاه می‌کنی؛‌‌ ۱۳۷۹فیلم خوبی می‌بینی‌، متعجب می‌شوی، پایان؛ ۱۳۸۱مقاله‌ای می‌خوانی، حقوق زنان؛ ۱۳۸۴تنها نقطه اشتراک همه اینها یک دوره، یک نگاه، یک اسم… خاتمی.

پای اینترنت نشسته‌ای و وب‌گردی می‌کنی، یک سری واژه جلوی چشمانت رژه می‌رود. «اصلاحات»، «تساهل»، «تسامح»، «مردمسالاری دینی»، «بهار احزاب»، «تشکل‌های مدنی»، «انجمن صنفی روزنامه نگاران»، «حکومت قانون»، «گفتگوی تمدنها»، «نفی افراطی‌گری» ، «صندوق ذخیره ارزی»، « نفت ده دلاری»… از همه ی اینها مخرج مشترک که بگیری، تنها به یک اسم می‌رسی‌؛ سید محمد خاتمی.

سایت‌ها و روزنامه‌های «اقتدارگرایانِ منصب‌نشین» و «براندازانِ فرنگ‌نشین»، با آن همه تنافر، یک فصل مشترک هم دارند؛ دشنام به خاتمی. دو تیغه قیچی افراطی‌گری، نشانه رفته است گردن اصلاح‌طلبی را و برای این منظور چه کسی بهتر از خاتمی.

روزنامه‌نگاری را می‌بینی‌ که دل به غربت سپرده ناامید از همه چیز، از بن‌بست اصلاحات در ایران می‌گوید و از کوتاهی‌های خاتمی. پیشینه‌اش را که می‌جویی، نسبش می‌رسد به روزنامه‌های رنگارنگ روزهای اصلاحات و باز هم نام خاتمی. و اینها کم نیستند که خیل عظیمی از منتقدین خاتمی نیز دست‌پرورده ی دولت اویند. این خاصیت مشی‌ای است که خاتمی مروجش بود.

نمی توان خاتمی را ندید. خاتمی همه جا هست. در روزنامه‌هایی که دیگر پرشمار نیستند، در خانه ی سینمایی که دیگر باز نیست، در کتابهایی که دیگر اجازهء نشر ندارند. خاتمی این جاست. پیش دوست، پیش دشمن. در یاد ما و در دل ما.

گاهی دلمان تنگ می‌شود برایت، سید!

گاهی دلتنگ آن روزها می‌شویم که یک ایران، امید بود. گاهی دلمان می‌خواهد که می‌رفتیم به آن روزها و همانجا هم می‌ماندیم. آن روزها که با تو خندیدیم، با تو گریستیم. آن روزها که صندوق رأی را که می‌دیدیم، دلمان قرص بود. آن روزها که بیرون از وطن هم سرمان بلند بود. آن روزها که به دانشگاهمان می‌آمدی و ما فریاد می‌کشیدیم و تو با لبخند آراممان می‌کردی. آن روزها که می‌گفتی‌ «من از ایران سرفراز آمد‌ه‌ام…»

آن روزها گذشت. و امروز … دیوارت هنوز کوتاه‌ترین است، سید!

هنوز هم کسی جز تو خشممان را خریدار نیست. دلهایمان شکسته، قلبمان جریحه‌دار است، غرورمان هم ترک برداشته. نمی‌دانیم که چرا در آن روزهای پرامید، برایت تولد نگرفتیم. آن روزها که تولد و عروسی، کاری علیه امنیت ملی نبود.

تولدت مبارک سید! گاهی دلمان برایت تنگ می‌شود. مثل این روزها که شمع‌های کیک تولدت را می‌شماریم؛ ۶٩شمع برایت روشن می‌کنیم و از ته دل آرزو می‌کنیم که حالا حالاها تو سید ما باشی و ما عاشق ایران.

مهرماه یکهزار و سیصد و نود و یک


*        *        *


امضاها به ترتیب حروف الفبا

(ء)

هومن ابراهیمی، بهرام ابوالفتحی، سعید احمدزاده، پروانه احمدی، پیمان احمدی ، عباس احمدی، مهدی احمدی، نعمت احمدی، رامین اخلومدی، دانگ آتار ارجبی، علی ارشدی، مجتبی اژه ئیان، آزاده اسدی ، رضا اسدی، میراردوان اسدی، ساناز اسفندیاری، آزیتا اسکندریون، سروش اسلامی، عسل اسماعیل زاده، کوهزاد اسماعیلی، اشکان اشعریون، اردوان اصحابی، دانیال اصغرنیا، مهرداد اصلانی، سهیل اعرابی، نازک افشار، داود افشاری، محمدرضا افشاری، مهدی اقبال، مهدی اقدم، مریم اقلیدی، نسرین اکبری نژاد، سهراب اکبری، علی اکرمی، مهدی اکرمی، جواد امام، محمد امجد، حمیدرضا امرائی، عباس املاشی، طاها امیدیان، علی امیری، فائزه امیری، مرضیه امیری، حمید امین اسماعیلی، احسان امینی، اسدالله امینی، اکبر امینی، الهه امینی، هادی اوجی، عماد ایرانی، جبار ایری، لطیف ایزدی، مرتضی ایزدی، مصطفی ایزدی، حامد ایلیان، سارا ایلیان

(آ)

بابک آذری، ایمان آذریان بروجنی، نیکان آرخی ، امیر آریازند، امیرحسین آزاد، پویا آزاد، علی آزادان، زهره آقاجری، علیرضا آقاعمو، بهروز آقامحمد، علیرضا آقایی راد، احمد آقایی، مهدی آقایی، سعید آگنجی، مریم آموسا، زهرا آویرا، امیر حسین آهویی، امیررضا آهویی

(ب)

میثم بادامچی، کامیار بادپا، حمید بارچیان، یحیی بارچیان، مسعود باستانی، آزاده باسط، محسن باقری، هادی باقری، محمدامین باقریان، آسیه باکری ، علیرضا بانک، رضا باوفا، سامان بختیاری، قادر برجی، سیاوش بسطامی، مهدی بلخاری، رویا بلوری، فاطمه بنائی، مهدیه بوذرجمهری، شیرین به روش، امیر بهادران، علیرضا بهبهانی، امیر بهرامی، مریم بهرامی، فاطمه بهزادی، رضا بهزادیان نژاد، آرش بهنام طلب، مسعود بهنود، محمد مصطفی بیات زنجانی، جلیل بیات، سمانه بیات، سوسن بیات، محسن بیگلربیگی

(پ)

سیدحسین پایدار اردکانی، شاهین پرویزی، اکبر پریچهر، حسین پریچهر، محسن پریچهر، فرزانه پژوهش، میلاد پناهی پور، امید پور محمدعلی، سعید پورحیدر، سعید پورعزیزی، لاله پورقدیری، احمد پورنجاتی، عاطفه پهلوان، آیدین پیرزه، محمدحسین پیروزی

(ت. ث)

وفا تابش، سیدمصطفی تاج زاده، علی تاجرنیا، حسین تاراز، سارا تبریزی، لیلا ترجمان، مژده تصویری، پوریا تقوی شیرازی، علی تقی پور، عاطفه تقی لو، غلامحسین تکفلی، امیر تنها، فرشاد توماج، آلاسادات تهرانی، محمدامین ثامنی، مریم ثروتی

(ج. چ)

مرضیه جدا، سید علاالدین جزایری، سارا جعفری، مهرنوش جعفری، وحید جعفری، جلال جلالی زاده، حمیدرضا جلائی پور، محمدرضا جلائی پور، سپهر جلوداری ممقانی، حسین جمشیدی گوهری، هماد جمشیدی، مهرداد جهانگیری، نسیم چالاکی، سمانه چوگان

(ح)

سمانه حاج علی، علیرضا حاج علی، رمضان حاجی مشهدی، رضا حاجی، حسین حاجیان، رامین حبیبی، سایه حبیبی، نجفقلی حبیبی، پدرام حربی، علی حزینی، امیرحسین حسنی پور، حامد حسنی خورشیدی، زویا حسنی، مانی حسین پور، مجتبی حسین خانی، مهدی حسین زاده، احمد حسینی امجد، آرش حسینی پژوه، رضا حسینی، سید رضا حسینی، سیدمحمود حسینی، حمید حق شناس، شریفه حق شناس، سیف الله حقانی، پژمان حقیقی، علی حکمت، احمدرضا حکمی، محمد حافظ حکمی، عباس حمزه ای، نیلوفر حورشناس، نیلوفر حورشناس، افشین حیدری ، غلامرضا حیدری، محمدحسین حیدری

(خ)

خاتون خالدی، ناصر خالقی، آرمین خامه، جهانبخش خانجانی، محمد خانجانی، رضا خانکی، ابراهیم خانیکی، هادی خانیکی، سعیده خدابخش، علی اصغر خدایاری، فاطمه خردمند، پریسا خرم، ریحانه خزایی، سارا خستو، حسین خسرونژاد، سید صالح خشوعی، محمدرضا خلیل آبادی، محمد حسین خلیلی اردکانی، اسماعیل خلیلی، سیدضیا خلیلی، هادی خوانساری، محمدحسین خوربک، محمدحسین خوشنویس، محمد خیرخواه، مسعود خیری

(د. ذ)

سینا دادخواه، محمدرضا دانایی، فخرالدین دانش، سروش دباغ، مصطفی درایتی، حامد ذاکر، بهروز ذاکری، مسعود ذهبیون

(ر. ز)

مریم راد، حسن رادنیا، فاطمه راکعی، مازیار رایج، احمد رایجی، عباس رایجی، فاطمه ربانی، مصطفی رجنی، نرگس رحمانی، ناصر رحمتی، ابوالفضل رحیمی شاد، محمدرضا رزاقی، علیرضا رستمی، نریمان رستمی، مصطفی رسته مقدم، لیلی رشیدی، پروانه رضا، آرمان رضاپور، امیررضا رضایان، حسن رضایی، نادره رضایی، یسنا رضاییان، مانا رضائیان، رضا رفیعی، سپیده رفیعی، سلطانعلی رفیعی، محمدعلی رفیعی، پریسا رکنی، زهرا سادات روح الامین، دامون روزبه، نسیم روستاپیشه، داود روشنی، علی رهبر، محسن رهبر، امیر عباس ریاضی، محمود ریاضی، رضا رئیسی، مانی زرشکی، ابوذر زمان، حسین زمان، مریم زمان، فرزاد زمانی، مسعود زمانی، مهشید زمانی، علی اصغر زندی، حیدرزندیه، نسیم زنگنه، هادی زینل زاده، سیدمرتضی زینلی

(س)

جلیل سازگارنژاد، محمدرضا سازگارنژاد، علیرضا ساکی، رضا سالبانی، شهاب سامانی، احمد سبطی، محمدهادی سبطی، مرتضی سبطی، مصطفی سبطی، علی سحرخیز، حسین سدبندی، امیرحسین سراجی، پرستو سرمدی، عرفان سروش، فریبرز سروش، ملاحت سلحشور، امیر علی سلطان، بهرام سلیمانی، عبدالسلام سلیمی، مجید سلیمی، صدرا سمنانی رهبر، بهرام سمیع، علی سمیعی زاده، حمید رضا سهل آبادی، سید شمس الدین سیاسی راد، علی سیداحمدی، نفیسه سیدآبادی، سیدحمید سیدی، محمد سیدی، ایرج سیرون، مهدی سیف حسینی

(ش)

سید محمد علی شاپوریان، علی اصغر شاپوریان، مهدی شادکار، شکیبا شاکر، بهروز شاهرخ نیا، محمدامین شایگان نیا، میثم شرفی، الهه شرقی، محمد شریعتی، محمد شفیعی، مریم شفیعی، علی اصغر شفیعیان، زهرا شکاری، آهو شکرایی ، علی شکوری راد، محمد شکوهی، محمدرضا شمس آبادی، شیوا شناوری، اسماعیل شنگله، رعنا شنگله، لیلا شنگله، علی شهسوار، مهدی شهسوار، الهام شهسواری، بهرام شهناسی، محمدجواد شهناسی، محمد شیبانی، میرزاعلی شیرازی، احمد شیرزاد، امین شیرزاد، سعید شیرکوند، صبا شیروانی

(ص. ض)

فاطمه صادقی، مجتبی صادقی، رادین صالحی، بهروز صحابه تبریزی، محمداسماعیل صحابه تبریزی، کاران صدرا، هاجر صدرهاشمی، صادق صدقگو، امیر حسین صدیق، هیلا صدیقی، محمد اسحاق صفایی، ابوالقاسم صفوی، سید سعید صفوی، زهرا صفیاری، سجاد ضرغام، امیرحسین ضیایی اردکانی، آزاده ضیایی

(ط. ظ)

آذر طاهرآبادی، ریحانه طباطبایی، شهاب طباطبایی، علی طباطبایی، علیرضا طبیبیان، محمدرضا ظفرقندی، حسین ظهیری

(ع. غ)

کریم عابدی، محمدعلی عابدی، وحید عابدینی، پیمان عارف، علیرضا عاشوری، فاطمه عباسقلی زاده، پانی عباسی، محمد صابر عباسیان، محمد عبایی، شیرزاد عبداللهی، فیض الله عرب سرخی، ساجده عرب سرخی، فاطمه عرب سرخی، امید عرب، محمود عرب، تایماز عظیمی، سیدعلی عظیمی، احمد علاء الدین، کاظم علاء الدین، محمدحسین علاء الدین، روزبه علمداری، آویسا علوی، سجاد علوی، صادق علوی، محمدامین علیخانی، ژیلا عماد، فریدون عموزاده خلیلی، زهرا عنایتی، امیررضا عنبرانی، عباس عیدگاهی، اسدالله غریقی، فاطمه غفاری، مریم غفاری، علی غلامی، صنم غیائی، فریبا غیور

(ف. ق)

فرشید فاریابی، محمد فاضلی کیا، جاوید فخریان، مجید فراهانی، داریوش فرجی، عبدالرزاق فردوسی، حسن فرشتیان، آرتا فرهودی، مریم فریبرزی، حسن فرید، سعید فضایلی مقیمی، عسکری فقیه، محمدطاهر فقیه، فرزاد فلاحتی، نرگس فلاحی، پروین فهیمی، هادی قابل، بهروز قادری، سیدصادق قادری، امید قاری، حسین قاسمی، مهدی قاسمی، علی حسین قاضی زاده، مریم قدس ، مرتضی قدمگاه، علیرضا قدیری، محمدرضا قرآنی، مریم قربانی فر، مهرداد قربانی، صفیه قره باغی، مهدی قریشی، احسان قلمچی، اشرف قمی، بهزاد قنبری، سعید قندهاری، جمشید قوچانی نژاد

(ک.گ)

امین کاشفی، امین کاظم لو، رامین کاظمی، نازنین کاظمی، ناظمی کاظمی، حسین کبیر، حنیف کبیر، یاسر کر، محمدجواد کرخی، مسعود کریم زاده، افشین کریمی، داود کریمی، رحیم کریمی، عبدالله کریمی، محمد کریمی، شبنم کسرایی، روح الله کلانتری، مجید کلثومی، کیمیا کورس، ابوالفضل کول آبادی، علی کوهساری، مهدی کوهیان، حمید کهرام، محمد کی ارسلان، ساجده کیانوش راد، محمد کیانوش راد، سجاد کیومرثی، طیبه کیومرثی، اسماعیل گرامی مقدم، احسان گرجی، حبیبه گلرخ، زهرا گلشن، پیمان گلی، رضا گنجی، سعید گندمی، سهیل گوهری

(ل. م)

محمد لزر غلامی، مهرسا لطانی، حمید لطفی، مسعود لواسانی، احسان مازندرانی، عباس مانا، مرتضی مبلغ، زهرا مبلغ، نرگس مبلغ، مژده متقیان، سیدجواد متولی، پرستو متین زاده، یاشار مجاور، بهنام مجد، زهرا مجردی، مهسا محب علی، سحر محتشمی پور، فخرالسادات محتشمی پور، ضیاء محسنی، محمدرضا محقق، جلال محمد لو، حسام محمدزهی، روح الله محمدی معین، احسان محمدی، اروجعلی محمدی، بهروز محمدی، حمید محمدی، غلامحسین محمدی، مجتبی محمدی، مهرنوش محمدیان، محبوبه محمودزاده، مهدی محمودیان، احمدرضا مرادی، قاسم مرادی، حسام مرادیان نژاد، دانیال مراقی، احمد مرشدیان، الهه مرودشتی، حسین مزارعی، علی مزروعی، محسن مسعودی نژاد، مهدی مسلم خانی، سیامک مسیح پور، سعید مسیحا، میثم مشایخ، علیرضا مصاحب، پژمان مظفری، حسین مظفری،زهرا مظفری، مسعود مظفری، مهدی مظفری، محمد مغرب، مهدی مقدری، مهدی مقدم دوست، احسان مکتبی، ابراهیم ملکی، رویا ممتحنی، مهدی منتظرقائم، نعمت منصفی، آذر منصوری، سید حسن موسوی نژاد، آمنه موسوی،زینب موسوی، سوده موسوی، سیدپوریا موسوی، سیدحسین موسوی،مزدک موسوی، مهدی موسوی، اکرم موقری، ناهید مولوی، کاوه مومنی، شهروز مهدی پور، محمد مهدیان، محمدهاشم مهیمنی، عبدالناصر مهیمنی، محسن مهیمنی، محمدحسین مهیمنی، روح الله مهیمنی، رضا میر، محمد میردامادی، مهدی میردامادی، اسماعیل میرزایی، حامد میرزایی، کمال میرزاییان، رضا میرزاییان، نصرت میرعرب، سید مرتضی میری، فاطمه میریونسی، آرش میلانی، مهدیه مینوی

(ن. و)

سعید نادری، سیدمهدی نادمی، رامین ناصح، مرتضی ناعمه، احمد نامداریان، ابوالفضل نامنی، سید ابراهیم نبوی، سیدباقر نبوی، یاسر نبوی، مهدی نجفی، آرش نجفیان، حمیدرضا ندایی، محمدرضا نژادحیدری، حسین نصیری، محمد نعیمی پور، حسین نقاشی، محمد سجاد نقوی ، معین نقویان، فرخ نگهدار، امیر نورالهیان، حسین نورانی نژاد، سعید نورمحمدی، ابوالقاسم نوروزی، هاله نوری، جمشید نیرومند، بهنام نیک زاد، حسین نیک خواه، رضا نیک نداف، امیر وارسته حیدری، صدیقه وسمقی، سید شمس الدین وهابی، مهدی وهابی

(ه. ی)

سیدمهدی هاشمی، فواد هاشمی، محسن هاشمی، مهدی هاشمی، مهسا هاشمی، آرش هامون، طاهره سادات هجرتی، فاطمه هجوانی، حنظله هدایتی، سودابه هروی فرد، مهدی یارمحمدی، فرزاد یاس، مریم یحیوی، مهدی یزدانی خرم، علی یزدانی، یاسر یوسف زاده، حسن یوسفی اشکوری، حسن یونسی