مهشید امیرشاهی در کتاب "در حضر"، شرح تغییراتی میدهد که در رفتار، گفتار، علائق و حتا پوشش مردم، در سالهای پایانی حکومت پهلوی روی داد. خلاصهاش این بود که با اوج گرفتن اعتراضات، ظاهر رفتار و گفتار مردم دچار انقلاب شد، نشانههای مذهبی به یکباره در محیط شهری فوران کرد؛ لفظ "برادر" و "خواهر"ای که به یکباره در خطابها ظاهر شد، خرده فروش کنار ساحل که به زنان بی حجاب جنس نمیفروخت، مردمی که خود، صفهای زن و مرد را جدا میکردند، یقه بسته و ته ریش سمسار دغلکاری که تا دیروز عرق خوری میکرد، تذکری که بابت حجابش میشنید. نمونه زیاد بود (کتاب بسیار خوبی است، فارغ از برخی بی انصافی ها، واقعاً زبان شیرینی دارد، درس هم زیاد دارد). نویسنده نه تنها با تغییرات همراه نبود که از کیفیت و کمیت تغییرات گیج شده بود، به نوعی عصبانی.
برگردیم به زمان حال: بعد از سی و خوردهای سال کار دستوری فرهنگی، نظام با نسلی مواجه شده که از لحاظ ارزشی، در بیشترین فاصله ممکن با آنچه که تبلیغ کرده، واقع شده (۱). حکومت سالها یک نوع پوشش خاص را تبلیغ کرده، بر یک نوع رفتار خاص سرمایه گذاری کرده و میلیاردها در مراکز تبلیغاتی (امری)، و نهادهای امنیتی (نهی) هزینه کرد تا نوع خاصی از ارزشها را به یک نسل منتقل (تحمیل) کند. و بعد از اجرا و آزمایش همه این پروژه ها، با اکثریتی مواجه شده که از درک رفتار و ارزشهایشان عاجز است، با مردمی مواجه شده که نه حجابشان را میفهمد، نه پوشش شان، نه علاقهشان به فلان نویسنده و بازیگر و نه فلان خواننده. نظام دلیل اضمحلال سازمانش را نمیفهمد، نمیخواهد بفهمد. رقیب را در خارج مرزها جستجو میکند (تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، فرهنگ وارداتی)، در حالیکه که ابزارهای تبلیغاتی رقیب (اگر قائل به آن شویم)، اصولا قابل مقایسه با ابزارهای حکومت نیست، نه به لحاظ کیفیت و نه کمیت!
حکایت این تغییرات چندان پیچیده نیست: چند وقت پیش گزارشی خواندم در مورد اینکه "چرا کلیت مردمِ سوئد از پرداخت مالیات سنگین راضی اند"، تحقیقاتی میدانی و یکی دو تا کار آکادمیک هم روی آنها شده بود. بخش بزرگی از آن رضایت از آنجا میآمد که مردم به حکومتشان اعتماد دارند، از نحوه هزینکرد مالیاتی که میدهند رضایت دارند، شکاف کم دوگانه دولتملت، این بازخورد مثبت دوجانبه را ایجاد کرده بود. (۲)
برگردیم به ایران: ظهور و تداوم این رفتارها چند عاملی است، اما بخشیاش به علت مکانیسمی است که علاقه دارم نامش را "شورش نشانه ها" بگذارم؛ در خیابان انقلاب قدم میزنی، فروشندهای نزدیک میشود و تبلیغ کتابی را میکنند که چاپش "ممنوع شده است"، انتظار دارد، به درستی، که این عبارت احتمال فروش کتاب را زیاد کند. فیلمی که ممنوع التصویر شده، خبرنگاری که بازداشت شده. مردم با حکومتهایی مواجه اند که مایل است یک نوع خاص از فرهنگ را به ایشان تحمیل کند؛ چه زمان شاه که این نمادسازی در مسیر گریز از مذهب، به سمت سمبلهای مدرن بود، چه اینک که در مسیر برگشت، به سمت نشانههای مذهبی، در عین حال به کارگزاران نظام بیاعتمادی، نتیجتا در هر دو این موارد، ملت دست به نوعی شورش در مقابل این فرهنگ سازی زده اند، نوعی طغیان فرهنگی. مردم، آگاهانه، از نمادهای استفاده میکنند که نظام نهی میکند، ممنوع میکند، حتا برای آن هزینه تعریف میکند.
۱- "بیشترین فاصله" به این معنا که بیشترین حدی است که به لحاظ هزینههای مقرون به صرفه است.
۲- این بحث مالیات به موضوعات دیگر هم قابل تعمیم است: بسیاری از قوانین اجتماعی کشور سوئد بسیار سخت و پیچیده است، سطح ممنوعیتها و مجازاتها بالاست. مثلا بحثهای قوانین راهنمایی و رانندگی، استفاده از مشروب، روابط اجتماعی. اما به محض تصویب قوانینی، معمولاً، عمیقا آن قانون در جامعه بصورت یک فرهنگ نهادینه میشود. بخش بزرگی از علت همان است که در متن آمده است
*مهشید امیرابراهیمی در کتاب "در حضر"، شرح تغییراتی میدهد که در رفتار، گفتار، علائق و حتا پوشش مردم، در سالهای پایانی حکومت پهلوی روی داد. خلاصهاش این بود که مردم در ظاهر مذهبی تر شدند، نشانههای مذهبی به یکباره در محیط شهری فوران میکرد؛ لفظ "برادر" و "خواهر"ای که به یکباره در خطابها ظاهر گشت، خرده فروشی که به زنان بی حجاب جنس نمیفروخت، مردمی که خود، صفهای زن و مرد را جدا میکردند، یقه بسته و ته ریش سمسار دغلکاری که تا دیروز عرق خوری میکرد، تذکری که بابت حجابش میشنید. نمونه زیاد بود (کتاب بسیار خوبی است، فارغ از برخی بی انصافی ها، واقعاً زبان شیرینی دارد، درس هم زیاد دارد). نویسنده نه تنها با تغییرات همراه نبود که از کیفیت و کمیت تغییرات گیج شده بود، به نوعی عصبانی.
برگردیم به زمان حال: بعد از سی و خوردهای سال کار دستوری فرهنگی، نظام با نسلی مواجه شده که از لحاظ ارزشی، در بیشترین فاصله ممکن با آنچه که تبلیغ کرده، واقع شده (۱). نظام سالها یک نوع پوشش خاص را تبلیغ کرده، بر یک نوع رفتار خاص سرمایه گذاری کرده و میلیاردها پول در مراکز تبلیغاتی (امری)، و نهادهای امنیتی (نهی) هزینه کرد تا نوع خاصی از ارزشها را به یک نسل منتقل (تحمیل) کند. و بعد از همه این پروژه ها، با اکثریتی مواجه شده که از درک رفتار و ارزشهایشان عاجز است، با مردمی مواجه شده که نه حجابشان را میفهمد، نه پوشش شان، نه علاقهشان به فلان نویسنده و بازیگر و نه فلان خواننده. نظام دلیل اضمحلال سازمانش را نمیفهمد، نمیخواهد بفهمد. رقیب را در خارج مرزها جستجو میکند (تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، فرهنگ وارداتی)، در حالیکه که ابزارهای تبلیغاتی رقیب (اگر قائل به آن شویم)، اصولا قابل مقایسه با ابزارهای حکومت نیست، نه به لحاظ کیفیت و نه کمیت!
حکایت این تغییرات چندان پیچیده نیست: چند وقت پیش گزارشی خواندم در مورد اینکه "چرا کلیت مردمِ سوئد از پرداخت مالیات سنگین راضی اند"، تحقیقاتی میدانی و یکی دو تا کار آکادمیک هم روی آنها شده بود. بخش بزرگی از آن رضایت از آنجا میآمد که مردم به حکومتشان اعتماد دارند، از نحوه هزینکرد مالیاتی که میدهند رضایت دارند، شکاف کم دوگانه دولتملت، این بازخورد مثبت دوجانبه را ایجاد کرده بود. (۲)
برگردیم به ایران: چند عاملی است، اما بخشی بزرگی آاش به علت مکانیسمی است که علاقمندم نامش را "شورش نشانه ها" بگذارم؛ در خیابان انقلاب قدم میزنی، فروشندهای نزدیک میشود و تبلیغ کتابی را میکنند که چاپش "ممنوع شده است"، به درستی انتظار دارد، که این عبارت احتمال فروش کتاب را زیاد کند. فیلمی که ممنوع التصویر شده، خبرنگاری که بازداشت شده. مردم با حکومتهایی مواجه اند که مایل است یک نوع خاص از فرهنگ را به ایشان تحمیل کند؛ چه زمان شاه که این نمادسازی در مسیر گریز از مذهب، به سمت سمبلهای مدرن بود، چه اینک که در مسیر برگشت، به سمت نشانههای مذهبی، در عین حال به کارگزاران نظام بیاعتمادی، نتیجتا در هر دو این موارد، ملت دست به نوعی شورش در مقابل این فرهنگ سازی زده اند، نوعی طغیان فرهنگی. مردم، آگاهانه، از نمادهای استفاده میکنند که نظام نهی میکند، ممنوع میکند، حتا برای آن هزینه تعریف میکند.
۱- "بیشترین فاصله" به این معنا که بیشترین حدی است که به لحاظ هزینههای مقرون به صرفه است.
۲- این بحث مالیات به موضوعات دیگر هم قابل تعمیم است: بسیاری از قوانین اجتماعی کشور سوئد بسیار سخت و پیچیده است، سطح ممنوعیتها و مجازاتها بالاست. مثلا بحثهای قوانین راهنمایی و رانندگی، استفاده از مشروب، روابط اجتماعی. اما به محض تصویب قوانینی، معمولاً، عمیقا آن قانون در جامعه بصورت یک فرهنگ نهادینه میشود. بخش بزرگی از علت همان است که در متن آمده است